جادهی قوچ حصار را که به سمت اسماعیلآباد مییابیم. در زمینهای کشاورزی اطراف، لابهلای درختان توت و انار و سبزیها، کلی کپر و ساختمانهایی عجیبوغریب که نمیتوانی اسمش را «خانه» بگذاری به چشم میخورد!
بلوچهای پاکستانی مهاجر که حالا سالها است در ایران زندگی میکنند و همه فرزندانشان در اینجا به دنیا آمدهاند؛ در این کپرها زندگی میکنند.
از اولیهترین امکانات زندگی میتوانم بگویم که هیچ ندارند! دستشویی، حمام، آب آشامیدنی سالم، گاز و کولر و بخاری و…
شاید شبیه داستان غمانگیز باشد! اما من تمام اینها را به چشم دیدم! کودکان کوچکی که با گونی زباله بر دوش و پابرهنه به سمت کپرها میروند؛ مادرانی که با نوزادان کوچک روی دوش در خیابان اصلی با پای پیاده به شهرری میروند تا در نزدیکترین چهارراه برای سلامتی مردم اسفند دود کنند! یا در حرم عبدالعظیم به فروختن دستمال مشغول شوند.
کودکان قد و نیم قدشان زیادند! بعضیها به مدرسهی خیریهای که بهتازگی در قلعه الیمون ساخته شده میروند و خیلیها نه!