به خانهای با حیاط بزرگ رسیدیم. از همان خانه قدیمیها که دورتادورش اتاق است و در هرکدام یک خانواده زندگی میکنند. دورتادور حیاط را وسایل ازکارافتاده، نخاله یا گونیهای بزرگ مملو از دسترنج زنان ساکن خانه گرفته بود. حمام و دستشویی مشترک که بیشتر به انبار شبیه بود تا سرویس بهداشتی. در گوشهای از حیاط در خانهای کوچک و محقر با دو اتاق ۱۰ متری و ۵ متری که واژهی خانه براش سنگین بود؛ خانواده مهربان افغانستانی با سه فرزند نرگس ۱۰ ساله پیمان ۳ ساله و داوود ۱۳ ساله زندگی میکنند.
باب درد و دل که باز شد میخواستی زمین دهان باز کند و تو را ببلعد تا بیشتر از این نشنوی.
علی آقا پدر خانواده میگفت ۴ تا بچه داشتم. دوتا دختر دوتا پسر؛ ۴ سال پیش با دو تا دخترهایم با موتور به خانه میآمدیم که یک ماشین با شدت به ما زد.
میگفت دختر اولم یک هفته در کما ماند و بعد مرد. نرگس هم که آن موقع ۶ سالش بود بهشدت آسیب دیده بود؛ هیچکدام امیدی به ماندنش نداشتیم. یکی از پاهایش خورد شده بود که درمان غیراصولی که متأسفانه در سیستم پزشکی این کشور نهادینه شده؛ باعث شده که پای نرگس کج جوش بخورد و زائده گوشتیای بزرگ و دلخراشی روی پایش به وجود بیاید. همچنین به دلیل ضربهای که به سر نرگس وارد شده؛ جمجمهاش دچار آسیب شده است و متأسفانه در طی سالهای آینده حافظهاش ضعیف و ضعیفتر میشود. علی آقا میگفت پای خودم هم از چندین جا شکست که قصور پزشکی باعث شد که این پا دیگر برای من پا نشود. دیگر قادر به انجام کار قبلیام نیستم. الآن فقط مجبورم شبها نگهبانی بروم. ماهی ۷۰۰ تومان درامد دارم. علی آقا میگفت از سال دیگر نرگس و داوود رو دیگر نمیتوانیم مدرسه بفرستم. از پس مخارجشان برنمیآیم. میگفت مدرسه طبق قانون نباید پول بگیرد ولی کمک به مدرسه برای افغانیها اجباری است. تازه داوود هم باید سرکار برود.
نادیده گرفتن حقوق مهاجران افغانستانی در ایران باعث شده خانوادههایی امثال علی آقا در صورت به وجود آمدن چنین مشکلاتی زندگی کردن را از یاد ببرند و فقط برای زنده ماندن تلاش کنند.