گزارش خانواده – اسلامشهر – چیچکو – ۱۳۹۷
آدرس و كه پيداكردم صداى دادو بيداد يه زن رو شنيدم كه از دست نامردى زمونه سر كسى داد ميكشيد .همون موقع يه مردى از درخونه زد بيرون...
رسيدنم دم در با اومدن زن دم...
الآن یعنی هممون خیلی هوشیاریم ؟!؟!
همه محل می گفتن برین اون در چوبیه،
با خدیجه وارد در چوبیه شدیم، ازش پرسیدم چند تا همسایه دارین گفت : سه تا،
گفتم همه درس می خونن اینجا؟
گفت : فاطمه درس نمی خونه.
رفتیم کنار...
شکستم!
شکست!
در یک لحظه... یک ثانیه...یا نه! یکصدم ثانیه...
شکست!
صدای شکستنش تمام گوشهایم را پرکرد.
وجودم را لرزاند...انگارکه به یکباره زاده شدم!
هنگام ورود چشمانم رابستم... حقیقت انکارناپذیر را انکار کردم... اماوقتی از سرپناه خود خارج شدم، پا...
دیگران از یادمون میره !!!!
شده تابحال زندگیتون کلیشه ای بشه؟،شده دچار روزمرگی بشین؟،من شده بودم و گاهی اوقات تقریبا به یک مدل خودآزاری تبدیل میشد،فاجعه ی بزرگ از نظر من یکنواخت شدن ریتم زندگیه،و فاجعه ی بزرگتر تلاش...
بماند …
چهارتا میله و یه سقف ایرانیتی، کنار خیابون رو مأمن پیرمرد و دختراش کرده بود...
می گفت ((کلی با شهرداری و این چیزا حرف زدم که همین کنار خیابون توی زمین خاکی چاه دستشویی بزنم،...
و باز هم نیازمند حمایت
امروز در ادامهی کارِ شناسایی، به منزل سید که از موارد شناسایی شده پارسال بود، مراجعه کردیم. همسر آقا سید مبتلا به سرطان سینه بود و یکی از دخترها ناهنجاری در پاها داشت که...
این مادرانِ همیشه فرشته
دستان مادر کهنسالی را دیدم که عاشقانه سه فرزند معلولش را نوازش میکرد. قطره قطره اشک هایش را وقتی که از رنج هایش میگفت ، از تنهاییش بعد از فوت همسر... از کتک خوردنهای بی...
یکی از داستان های کوتاهِ دنیا (قسمت دوم)
ظرف هایی که این حجم از فقر و نداری از ظرفیتشان خارج است ...
و مادرانی که در قابلمه های خالی درد طبخ می کنند و کودکانی که غم می نوشند ...
کاسه ی صبر کاسه...
درد غفلت
نمی دانم چگونه توانستم وارد خانهشان شوم. خانهی آنها که پر بود از دردی که غفلت امثال من ایجاد میکردند.
سالهاست در خرابهای زندگی میکنند که شاید من و تو لحظهای به آن نگاه هم...