بداهه‌نویسی بر این اسما عاشقی؛ پادکست‌های شارمین میمندی نژاد

اسما عاشقی؛ پادکست‌های شارمین میمندی نژاد

آیا می‌خواهی در سفری میان امروز و دیروز، زمین و آسمان، جهالت و آگاهی همراه شوی‌!؟

نویسنده و گوینده پادکست‌ها: شارمین میمندی نژاد

کانال تلگرام شارمین میمندی نژاد


پادکست اسما عاشقی را از اینجا بشنوید:

 


برای شنیدن پرده بیست و هفتم، به آخر پست مراجعه کنید.


پرده اول |۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸ (اول رمضان ۱۴۴۰)

گویند یکی جبرئیل امین بوده، فرشته‌ای با پرهای پرواز اهورایی، میان آسمان بالا و زمینِ این پایین، که راهگیر خیال محمد(ص) شده و وحی را چون دانه‌ای در بطن و قلب محمد القارعه کرده و جانش را یکسر به إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا برده، اما پیش‌درآمدِ این دیدار، چیز دیگری است…


پرده دوم |۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۸ (دوم رمضان ۱۴۴۰)

محمد(ص) قیامی‌ست بر شب‌های مکه که خانه خدایش به تزئینِ سنگِ بُتان خاموش شده و نجوای مناجات عابدانش، خِرخِره‌ها و خُرناس‌های شهوت‌پرستانِ خرفت است و خاصانِ شهر، تنها خاصیتشان این است که با زر و زور و تزویر میان مردمان بگردند.


پرده سوم | ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۸ (سوم رمضان ۱۴۴۰)

خدیجه در افق تمرکزش، در آن تهِ سیاهیِ شب، قامتی لرزان، محو و مات پیدا می‌کند که جنبشش به دید نمی‌آید اما مسلم است که اوست، اوست محمد.


پرده چهارم| ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۸ (چهارم رمضان ۱۴۴۰)

در سرزمین جاهلی مکه هستی. عده‌ای را می‌بینی که در سایه خدایان اساطیری موهوم مثل یکی رویای دم صبح در کاخ‌هایشان در امان کوخ‌های شهرهایشان زندگی می‌کنند. اینان بی‌دلیل بر سر شهر جاهلی به تلمبار آمده‌اند. بی‌دلیل هستند و بی‌دلیل نفس می‌کشند و در سایه خدایان اساطیری بی‌دلیل احترام دارند و مردمان جانشان را به کف گرفته‌اند تا آنها را بی‌دلیل بنوازند…


پرده پنجم| ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ (پنجم رمضان ۱۴۴۰)

در انبوه جنازه‌ها بودم، نفس‌مرده، که اَنفُس آسمانی بر روح و رویم ریخت؛ کسی که سخت می‌گریست، کسی که هیچ نسبتی با قبیله ما نداشت، نه خدای ما را می‌پرستید، نه خدای ما را دشمن می‌داشت.
برای او، عادت خونریزی مردمان این سرزمین عجیب می‌آمد. دو انگشتش را بر نبض هر گردنی می‌نشاند تا ببیند کسی هست، زنده انسانی که تیمارش کند؟!


پرده ششم| ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۸ (ششم رمضان ۱۴۴۰)

یش خود گفت آن زمان که مردان برای خدایانشان یا که به بهانه خدایانشان برای غارت اموالشان هم را می‌درند، چه بسیار زنان و کودکانی که در نفس‌های آخرشان انسانی را طلب کنند…


پرده هفتم| ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۸ (هفتم رمضان ۱۴۴۰)

و چه دردی بود بر وجدان بیدار محمد، ناب‌ترینِ وجدان‌های انسانی که حتی تحملش نبود یکی پَرَک بشکند پروانه‌ای و بال پرواز بیندازد و بر گِل نشیند. محمد در کوچه‌ها می‌گشت؛ جماعت عزاداری برای خدایان مُرده هر کدام با بخارِ بخوری یا نذرِ جوشیده آبی بر آتش و خوراندن آن به رهگذری، خدایانشان را خرسند می‌کردند.


پرده هشتم| ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۸ (هشتم رمضان ۱۴۴۰)

ولیدبن‌عتبه خوب خورده بود تا بتواند خوب بدرد. حال شانه‌گیرِ محمد شده بود و عموزاده‌عموزاده‌کنان، چندشِ وجودِ مشمئزکننده‌اش را بر بود ِمحمد می‌ریخت. جان‌فِشُردِ بُغضِ غمِ آن کودک کم بود که حال علت همه زشتی ها این شهر دوش به دوشت شود.


پرده نهم| ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸ (نهم رمضان ۱۴۴۰)

در اندیشه محمد دلسوزی بر فقر تلخ این یکی کوچه در مرکز شهر؛ اضطراب و دلهره برای عشق تمیم بن طاهر که در اینکش ظالمی چون ولید بن عتبه به رقابت آمده بود کم نبود که این بیدادگری هم جانش را گرفت.


پرده دهم| ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۸ (دهم رمضان ۱۴۴۰)

محمد امین، شعله جانش از این وهمِ یکی گوشه پردرد شهر برافروخته و نفسش را خاکستر کرده بود و نفَسش را پر از فریاد، پس بار دیگر گفت: شما چرا نمی‌شنوید چرا نمی‌بینید طفلک تن‌زخمی و نحیف است، دمش بی‌محبتِ مادری شاید به آنی دیگر بازدم نگیرد.



پرده یازدهم| ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۸ (یازدهم رمضان ۱۴۴۰)

یاری کنید مرا تا لبان تشنه این کودک را در این دم به شیر مادری رسانم تا دم و بازدم بگیرد جانش یا که دمِ آخر در حسرت حداقل یکی قطره‌سفیدِ شیر، کام‌ خشکِ این مرگ تلخ و تاریک نباشد. محمد می‌گریست و در عمق جانش چنگ می‌شد تا بیابد در نفس و نفسش، نفیر اَنفُسی که یکی قطره‌شیر را بر جان نوزاده‌ای روا داشته باشد.

تقدیم به رویا و ارشیا و تمام کودکانی که به خاطر اعتیاد و مواد مخدر جان خود را از دست دادند.


پرده دوازدهم | ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۸ (دوازدهم رمضان ۱۴۴۰)

مرگ امانت داد به ما قدم بر این خاک گذاشتن را؛ به روزی خواهد شد که مرگ بر درگاهِ زندگی می‌ایستد و طلب می‌کند آنچه را که به تو سپرده و تنی که به نازِ طبیبانِ شَهرت با وسواس می‌سپردی، حال عورِ در گور، دندان‌گیر موش و مور است.


پرده سیزدهم | ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۸ (سیزدهم رمضان ۱۴۴۰)

مگر نمی‌بینی همه میش‌ها در این آخورِ آخر گرگ شدند و اگر کسی پرده پلک بالا زند و ببیند پشتِ پنجرهِ جانش یکی کودکی لگدکوب می‌شود، جانی در پس و پیِ پنجره وجودشان نیست که به لحظه خونبارِ نسلِ فردایشان جوابی دهند.


پرده چهاردهم| ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۸ (چهاردهم رمضان ۱۴۴۰)

دخترم آن دیوانه‌مرد که پنداشت با دریدن چشمان تو پیش خدایانش عزیز می‌شود، اگر ذره‌ای عقل، جانمایه شرفش بود می‌فهمید که چشمِ زیبایِ تو برای دیدن است نه برای دریده شدن و خشکه‌فدیه‌ای پیشِ پایِ خدایان.

تقدیم به شب‌های تلخِ خون‌بازی بچه‌های خاک‌سفید و به تمام کودکان و معلمان خانه ایرانی جمعیت امام علی در این محله


پرده پانزدهم| ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ (پانزدهم رمضان ۱۴۴۰)

نان می‌داد و آب و کودکان چون یکی‌ماهیانِ گرسنه که سر از آب بیرون آورده‌اند و لب‌لبه بر خُرده‌ریزهای نانکی می‌زنند که کسی بر سطح آب ریخته، بر تن و بالایِ پیرِ ابوطالب می‌رفتند که روزگیر قامتش بر نفس‌های آخر خورشید روز تصویر شده بود

https://t.me/shmeymandinezhad/202


پرده شانزدهم| ۱ خرداد ۱۳۹۸ (شانزدهم رمضان ۱۴۴۰)

من دیده ام در شمال همین شبه جزیره هستند مردمانی که از تولد توله مادیانی در آخور بیشتر خوشحال می شوند تا اینکه یکی مولودِ نوزاده دختر.

تقدیم به کبری و فرزندان بر راه مانده‌اش

https://t.me/shmeymandinezhad/203


پرده هفدهم| ۲ خرداد ۱۳۹۸ (هفدهم رمضان ۱۴۴۰)

اگر انسان در آسمان بالا عشقی نداشته باشد و در این زمین به آدمیان و موجودات دیگر مهربانی و بخشش نداشته باشد، تنها در حجم وجود خودش را چنگ خواهد زد و چه چنگ بدی‌ست و ریسمانی که با فرسایش یکی کینه، یکی حسرت، یکی ترس و بیم در نفرت و عقده می‌پوسد و می‌گندد و چون یکی آب به سکون افتاده، گنداب می‌شود.

تقدیم به پوریای کوچک که در اعتیاد مُرد و این سرزمین برایش فردایی نداشت

https://t.me/shmeymandinezhad/204


پرده هجدهم| ۳ خرداد ۱۳۹۸ (هجدهم رمضان ۱۴۴۰)

این سرِ شکافته تاوان آن سینه شکافته‌همیشگیِ غم در این شبِ نوزدهم ماه رمضان خواهد بود برای پیمانی با عاشقان تا بدانند خون‌بهای ما با کیست. یا محمد، قرارمان همین جا باشد در کنار کعبه برای گفتن ابتدا و انتهایِ این قصه پرغصه.

https://t.me/shmeymandinezhad/205


پرده نوزدهم | ۵ خرداد ۱۳۹۸ (بیستم رمضان ۱۴۴۰)

انگار در این سو اشک پدر بر ایام بی‌نانی و بینوایی فرزندانش قطره به قطره فرو می‌ریزد بر خاکستر مرده سوخته کودکانش. آن روز ارزش زر از سیم و سکه افتاد.

تقدیم به محمد و معصومه

https://t.me/shmeymandinezhad/207


پرده بیستم| ۹ خرداد ۱۳۹۸ (بیست و چهارم رمضان ۱۴۴۰)

باید برای ازدست دادن‌ها گریست و برای به دست آوردن‌ها شاد شد، پس شما به جسم از دست رفته که طبیعت این خاک است و بر همه ما نبشته شده می‌گریید و خط بطلانی می کشید از آن چه از روح باید به شادی یافته باشید و چه تلخ‌تر، که ذهن نپخته کودکانتان را بر آتش کج‌فهمی پیریتان می‌سوزانید.

https://t.me/shmeymandinezhad/213



پرده بیست و یکم | ۱۰ خرداد ۱۳۹۸ (بیست و پنجم رمضان ۱۴۴۰)

هر خاطره قصه‌ای‌ست که اگر پرغصه شد، می‌توان بر آن گریست و یا که گفت غصه‌ها همه قصه است و از قصه‌ها باید تنها به پند و نصیحتش توجه کرد، هر سختی و تلخی در امروزِ زندگی، باید آموزشی باشد برای فردای ما و آمرزشی برای دیروز ما.

https://t.me/shmeymandinezhad/214


پرده بیست‌ودوم (برگزیده‌ای از قسمت‌های ۱ الی ۲۱ ) | ۱۱ خرداد ۱۳۹۸ (بیست و ششم رمضان ۱۴۴۰)

محمد شب را می‌گیرد و می‌گردد تا شاید اندکی آرام جان کودکی شود با یکی‌آغوش با ذره‌ای غذا بر این قضا و قدر تلخ یا که تن‌پوشی بر این پاره‌پوشی و یا که چشمی برای آن که ببیند آن چه را که خواسته‌اند در تاریکی گم کنند و گوشی برای آن که بشنود چه خواهد گفت آن که دردش بیدادش است؛ پس حی شده، حاضر شده، جاری شده و ساری شده بر این شب.

https://t.me/shmeymandinezhad/215


پرده بیست و سوم | ۱۲ خرداد ۱۳۹۸ (بیست و هفت رمضان ۱۴۴۰)

دخترک گفت: هر آنچه که بازپس گرفتیم را می‌بخشم و هر آنچه که ماند حتم نمی‌بخشم. رسول من و ما باش امینِ شهر و این پیام را به گوش مردمان برسان که کاهنان شهرشان را دختران غارت‌شده نبخشیدند. بهشت اینکشان غرور شکسته و تن‌سوزی‌های من است و فردایشان … .

https://t.me/shmeymandinezhad/216


پرده بیست و چهارم | ۱۶ خرداد ۱۳۹۸

در بازار عَکاظِ طائف دیدم دو کودک را که به ناگهانِ روز چون یکی جوانه‌ای که از خاک سخت سیاه بیرون زند، بر سر راه خورشید سبز شدند. آنها قبل از طلوع آفتاب بر آن سردابه می‌شدند و تا غروبش به کاری سخت می‌پرداختند.

تقدیم به احد و صمد، سوختگانِ شهرِ خواب‌زده

https://t.me/shmeymandinezhad/218


پرده بیست و پنجم | ۲۳ خرداد ۱۳۹۸

مردمان یونان تنها مجسمه‌های تو را تحسین می‌کنند. اما اگر با من به سرزمینم مکه بیایی، تندیس‌هایت الهه‌ای خواهند شد و مردمانم آن را می‌پرستند. همسرم به وسوسه پرستیده‌شدنِ دست‌ساخته‌هایش، بی‌وداعی با خویشان، داشته پشت سر گذاشته، همراه تاجر شدیم به این سفر سختِ نحس…

https://t.me/shmeymandinezhad/229


پرده بیست و ششم | 30 خرداد ۱۳۹۸

ببین چه اسباب‌سازی می‌کنند حاکمان ظلم بر مردمان مظلوم اسیرِ سرزمینشان که اگر نباشد یوغِ بندگی بر گُرده‌‌شان و یا نباشند در حبس قفس و یا اسیر سیاهی سیاهچاله‌هایشان و یا زیر زنجیر زندان‌هایشان، سهم نَفَسَهایشان در کوچه‌های به اصطلاحِ آزادی‌شان بویِ خون و خونابه‌ای می‌دهد که از جانِ برادرشان بر جوی جاریست و سنگینِ جنازه جسمش هر روز بر دوش‌هایشان همان یوغِ بردگی ست.

https://t.me/shmeymandinezhad/237


پرده بیست و هفتم | 13 تیر ۱۳۹۸

می رفتند و سکوت در میان بود؛ نه این سکوت از بی‌مهری باشد یا که غریبه‌ایم و فعلا حرفی در میان نیست، بلکه این سکوت آشنایی بود که ما سال‌هاست هم را می‌شناسیم و هر حرفی که بایسته و شایسته است گفته‌ایم.

https://t.me/shmeymandinezhad/257

۰ پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

Want to join the discussion?
Feel free to contribute!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *