زنگِ افعی
دوازدهمین نوشته از سلسله یادداشتهای هفتگی شارمین میمندینژاد، مؤسس جمعیت امام علی، در روزنامه شرق
بیدلیل کنار روزنامهفروشی میایستی. مغزت متوقف شده و در بیزمانی و بیفکری تمام، نگاهت بر روی عناوین روزنامهها میدود. تیتری از یک روزنامه زرد نظرت را میگیرد و ذهنت از میان همه دلخوریها و دلمردگیها بر روی کلمات متمرکز میشود. مطلب این است: “مسئولان خوابزده و دشمنان بیدار”. در خیال خرفتِ خسته گنگت که به اندازه عمر نسلت سوهان توهم و شعار خورده است، به دنبال مفهوم خوابزدگیِ مسئولان میگردی تا ببینی دشمنان با بیداریشان بار دیگر چه بلاهایی بر سر این ملت آوردهاند.
آن ورقپاره بیارزش را قیمت میپردازی تا بر مبل مرگ، با افیون کلماتش دلیلی بر موج یأسِ وجودت بیابی. به آنی این زردنامه را رها کن و با من به زیرپوستِ شهر بیا… در میان زبالهها چیزی میجنبد. هر جنبش، دلیلی بر زندگی است. حتی اگر در تعفن زباله باشد. شاید موشی است که قسمت زندگیاش پسماندها شده است؛ اما نه! این جنبش سریع و پردرد، به دختربچهای نحیف و تُرد و چهارماهه تعلق دارد که انگار به ساعتی پیش بر این دنیا چشم گشوده است. نوزاد به بیمارستان لقمان اعزام میشود. تشخیصی که از سوی بیمارستان به تیم درمان جمعیت امام علی(ع) اعلام میشود، این است: اعتیاد شدید در خون و سوءتغذیه تمام. همه تلاش گروه شناسایی جمعیت برای یافتن نشانی از خانواده نوزاد، بیثمر ماند. تنها کاری که میشد برای این کودک رها شده کرد این بود که دستکم در بیمارستان، خانوادهاش شویم و کنارش باشیم.
در هر روز، سه شیفتِ هشت ساعته، دانشجویان عضو جمعیت و گاه مادرانشان، مسئولیت مراقبت از دخترکی که اینک نامش رویا شده بود را برعهده میگیرند. هر نگاهِ پرمهرِ معطلی که بر بالای سر کودک میتابید، غیر از خماریِ پردرد و رنجههایش، زخمهای سوختگیِ سیگارهای خاموش شده بر گوشت و پوستش را نیز نظاره میکرد. دردت آن زمان بیشتر میشد که میدیدی در سمت چپ جمجمه بچه، جای ردِ درشتِ کفشی است که انگار آتش معصوم کودکیها را به لگدمالی، قصدِ خاموش کردن دارد. همه این زخمها در کنار ضجهای که از تمام وجود این کودک موج میشد و در رعشه خماری دهانش میشکست، کوهِ دردِ دوششکنِ هر ناظری میگشت. اگر چه اعضای جمعیت به زندگیهای اینگونه فرزندان این سرزمین، در رهاشدگیِ اعتیاد، نا آشنا نبودند و پیش از آن، عرشیا و یاسین و محراب و فاطمهها را دیده بودند، اما با این حال، در ده شبِ زجر رویا، همه رویاهایشان در زنگِ افعیِ افیون کابوس شد.
آن شب که رویا خاموش میشد، شمس بود که در خود جمع شد، إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ، ستاره بود که کِدِر شد و هر کوهآهنین تصمیمی را که قصد ایستادن بر بالای سر کودک لگدمال شده سرزمینش دارد را الْجِبَالُ سُيِّرَتْ کرد. هر کس که بالای سر آن کودک بود میپرسید حتم باید بیدار باشم، دشمن به این سرزمین هر روز و هر شب، بیهیچ وقفهای در حال پخش موادمخدر و تکثیرِ بیخبری از این آسیب و معضل است. وقتی که رویا مُرد، میدیدم که اشک اعضای جمعیت در خِدِرِ بیزمانی بر حدقه چشم، معطل و معلق مانده، نه فرومیریزد و نه جمع میگردد. همه نگاهها سوال شده بود: بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ؟! حال تو روزینامه بیخبران را بردار! عینک دقت بر چشم گذار، بر مبل خود جابجا شو و بر زیر تیترِ “مسئولان خوابزده، دشمنان بیدار”، بخوان که نویسنده مقاله چه واسلاما و پیراهن یقهبسته دریدنی به راه انداخته است که چرا جلوی فلان برنامه را نگرفتهاید؟ نه برنامههای مرسومی مثل کنسرت که همواره مانعش میشوند، بلکه این بار پیگیر لغوِ برنامهای برای توزیع ٩٠٠٠ کیسه آذوقه در میان محرومین هستند. چرا مرگ رویا؟ چرا لغو یک برنامه سرگرمکننده یا امدادرسان به فقرا؟ این دو پرسش را اگر کنار هم بگذاریم، خواهیم فهمید که ما را به چه چیز سرگرم کردهاند و پاسخی مهیب و زشت، نه مثل دُمِ خروس، بلکه چون زنگِ افعی بیرون میزند.
سلسله یادداشتهای هفتگی شارمین میمندی نژاد، مؤسس جمعیت امام علی در روزنامه شرق
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!