دلنوشته

در كلاس نقاشی و کاردستی

زینب هميشه می‌گفت:
خاله بیا کمکم، من نمیتونم!
يه روز که زمین خاکی كنار فرهنگسرا گِل شده بود
ديدم آروم كنار گِلها نشست.
چند دقیقه بعد يه طرح قشنگ تو دستاش بود.
استعدادش در ساختن روياهای خودش بود.
نمیتونست آنچه مربی بهش دیکته می‌کرد تمام کنه
ولی ميتونست خلق كنه.
ميتونست دنيايی خلق کنه كه در اون حاشيه‌نشين و محروم از تحصیل بودن مانع تحقق رویاهاش نباشه.
ما دستان کوچک و هنرمند زینب را گرفتیم
تا آموزش سفالگری ببیند.
به اميد روزی كه همه بچه‌ها فرصت تحصیل و شكوفا كردن استعدادهاشون رو داشته باشن.

عکس ازکلاس آموزش سفالگری،
جمعیت امام علی اهواز

۰ پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

Want to join the discussion?
Feel free to contribute!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *