دستباخته
نوزدهمین نوشته از سلسله یادداشتهای هفتگی شارمین میمندینژاد، مؤسس جمعیت امام علی، در روزنامه شرق
ناگهان دستت زیر پرسِ دستگاه، قطع میشود. فریادت با فواره خون، بالا میگیرد. دو سه نفر کارگر بزرگسالِ کارگاه، میدوند و دستگاه را خاموش میکنند و بدن نحیف و به ضعفافتادهات را در مقابل چشمانِ وحشتزده دیگر کودکان، از زیر تیغ بیرون میکشند. با سرک کشیدنِ صاحبکارِ پیر، جزع و فزعَت، بیشتر میشود. انگار که بخواهی تقصیر را از گردن خود باز کنی و به گردن دستگاه بیندازی. صاحبکار هشدار داده بود که اگر مراقب نباشید و دستتان را ببازید، اخراج میشوید.
اسماعیل ده ساله! تو به این سیصد هزار تومان ماهیانه این کارگاه زیرزمینی نیاز داری تا علاوه بر خرجِ بنگ و بستِ پدر منگ و افیونیات، خرج مادر و خواهران بیپناهت را هم فراهم کنی. خانه اجارهایِ تو در ویرانههای فسادزده محله لبخط است.
ای مرد کوچک خوشمرام! چندسالی است که نظر ما را گرفتهای؛ با دو چشم خیره درشتِ مشکی رنگت به دوردستها و لبان همیشه دوختهات در پاسخ به سوالاتی در موردِ زندگیات، محزون و مغموم میآیی و حسرتی سنگین و همیشگی، معصومیتت را بیشتر میکند. تو هیچوقت نیستی. از ساعت 7 صبح تا 9 شب، به سر کار نامعلومی میروی. وقتی برای درس خواندن نداری. زمان و اوقاتی که در ساحتِ بازیِ کودکیها زیبا میشود، برای تو همیشه در مضیقه است.
امروز دست باختی، اگر اندکی از انگشتانت مانده بود، در حد دو بند انگشتان دست محمد 12 ساله یا ادریس 16 ساله، یا حتی اگر یکی از انگشتانت سالم مانده بود، همچون دستِ رضای 9 ساله، میتوانستی به کارت ادامه دهی و نان بخور و نمیر را به سفره خالیات ببری.
رد خونت را شستند از روی بیرحمیِ تیغ فولادی سنگین و صفحه زمخت و سردِ دستگاه. دست باختی و با پارهکَنَفِ کثیفی، زخمت را بستند و عذرت را خواستند و تو را به سکوت واداشتند تا نگویی بر سر دستان کودکان این محله چه آمدهاست. بعد تو را به درمانگاه محقری بردند که بی سروصدا عادت به جمع و جور کردنِ زخمهای خونبارِ امثال تو دارند. با تحقیر و تشر به خانه رفتی. پدر برخاست از نشئگیِ همیشگیاش تا تو را به سیلی و شلاقِ تربیت و تأدیب بگیرد و زیر بغضِ مادر و اشک خواهرانت، از پدر بودنش، خمار شود.
شب که شد بر بستر درد، سر گذاشتی و دوختی بر سقفِ بالای سرت این سوال را که چه گناه و اشتباهی کردی که این چنین شد؟ چه شد که به صدم ثانیهای دستت مردد در زیر دستگاه ماند تا آن تیغه فولادی، بی هیچ تردیدی، جدایش کند؟ بدون آن که بدانی تو هیچ تقصیری نداری که قانون احتمالات هم در مقابل حرص در این کارگاهها، قطع شدن دستِ کودکانه توست.
صدها کارگاه که بدون هیچ نظارتی، با حضور کودکان، به تولید اسباب بنجل با قیمتی پایین میپردازند تا با چین و ماچینش رقابت کنند. کارگاههای بازیافتِ زباله، ذوب پلاستیک، شیشه و بلورسازی، دوختِ سنگین، گونیسازی، آجرپزی، کودِ دامی و… تا مردمان و مسئولان فکر کنند کودک کار، تنها بر سر چهارراهها و خیابانها، کاغذ فال به دست، ایستاده است. تو دست باختی به خاطر تولید دسته قوری فلزی که معلوم نیست چای صبحگاه چه کسانی را در این سرزمین دم خواهد کرد.
ای ذبیحِ اسماعیل! سرنوشت تو به خاطر آن است که دستانی بیهیچ تردیدی و یا ترسی از احتمال قطع شدن، نان از سفره مردم برمیدارند تا در خوابِ من و ما، عاقبتشان را بر بیعاقبتیِ کودکان این سرزمین بنا کنند.
پس ای اسماعیلهای کوچک!
برای کسب نانی بخور و نمیر دست به زیر تیغ فولاد و صفحه آهن ببرید! احتمال قطع دستان شما بالاست.
سلسله یادداشتهای هفتگی شارمین میمندی نژاد، مؤسس جمعیت امام علی در روزنامه شرق
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!