گریستنت دلیل سلامتی توست
پنجمین نوشته از سلسله یادداشتهای هفتگی شارمین میمندینژاد، مؤسس جمعیت امام علی، در روزنامه شرق
فنتانیل هزار برابر قویتر از هروئین است. رگ میگیرد. ذرهای هروئین و فنتالین درهم میآمیزد و به سرِسوزنی تزریق میکند. جنونِ خونبازی. باز این داستانِ پیگیری خانه درمانِ جمعیت امام علی(ع) است که تکرار شده و مرا به خاطرهای دور درسال ١٣٧۵ میبرد.
٢۶ سال داشتم. هنوزپاسخ موجودیت خود را نیافته بودم که سر در آخور ازدواج کردم و پاسخ بودنم را به عجله فرزندِ دختری دادم. چشمروشنیای برای معنای زندگی و شیفته شادی نخستین درآغوش گرفتن، چشم گشودنش، خاطره گریستنش، خوابی که برچشمهایش سنگین میشود و زیباتر، آن زمان که اولین کلمه را میگوید. اما تمام این خاطرات شیرین که طعم بودن را دلنواز میکند، درکنار یک لحظه تلخ، رنگ میبازد: اولین بیماری فرزند.
دخترم را تب کرده به پناه آغوشم کشیدم و راهی بیمارستان شدم. همه مهرم را درمحیطِ شرمنده بازوانم جمع کرده بودم، انگار بخواهم از او در برابر معصیتِ زندگی محافظت کنم. زندگیای که من به او داده بودم. ذکرم بر گوشهایش نجوا میشد که نترس از این شبِ تبزده که من اینک برای تو پدر هستم. به بیمارستان کودکان میرسم. از پلههای بخش اورژانس به سمت پایین میدوم. میخواهم به سرعت خودم را به اتاق طبیبی برسانم که مواجه با انبوهِ انتظار پدران و مادرانی میشوم که فرزندان تبزدهشان را به بیمارستان آوردهاند. سرتاپا نگرانند و آشفته و قطعا باید نوبت نگهدارم در این همهتب و رنج؛ اما این تبِ عشق و نازِ فرزند و نیاز مادر و پدر، با تبی که از ترکیب فنتالین و هروئین به وجود میآید، تفاوتی غریب دارد. بالاخره نوبتمان میشود. دخترکوچکم را پیش طبیب میگذاریم. معاینهاش میکند و میگوید: «هیچ چیز نیست، یک بیماری ساده فصلی». با غمِ تمام میپرسم پس چرا این قدرگریه میکند و پاسخ میشنوم: «گریه کودک طبیعی است. علامت سلامتی است».
بچه را با کیسهای دارو بر سر دست میگیرم و مطمئنتر با دلی محکم از بیمارستان بیرون میآییم. تازه متوجه دور و برمان شدهایم. حال زیر رقصنور چراغ چشمکزنِ راهنمایی خیابان، پدری را میبینیم که در پتوپیچی، نوزادی به دست گرفتهاست. پلکِ نورِ قرمزِ چراغِ راهنما بر صورت کودک. میایستیم، دلسوزانه. به سراغ پدر و فرزند میرویم. پلکِ نورِ زرد. معصومیتی زیبا درست مثل سجاده پیچیده شده درکنار قرآن و آینهای برطاقچه احترام، با خوابِ سکوت درچشمانش.
از پدر میپرسیم چهشدهاست؟ میگوید: «فرزندم تب کرده و من پولی برای بستری کردنش ندارم». دستم به تبرک چهره آن نازنین بالا میآید و به اشارهای بر پیشانیاش، تبی داغ انگشتانت را میگزد. پلک سبزِ چراغِ راهنما. حال که فرزندِ من از هیبت بیماری گذشته، بگذار پدری را در پشت این بیمارستان معطل نکنم. هر چه که در جیب دارم به او میدهم تا در بستری کردن فرزندش، موجودیتِ من نیز آرام گیرد. اما به نظرم میرسد که چیزی سرِجایش نیست. آن مردِ سراپامرتب و معقول، نگاه پدری نگران را نداشت. تشکری ساده میکند و اندکی دست دست، تا ما دور شویم. وقتی که دورتر میروم، میبینم که او به بیمارستان نمیشود. شعبدهبازی است که در پتویِ رنج، معجزه بودنِ معصومیتی را رونما میکند تا درشبِ دردِ بیدرمانِ این شهر، از عابران، اسکناسِ ترحم بگیرد. به ماههای بعد، دوباره به خاطر بیماری، فرزندم را به همان بیمارستان بردم و همان مرد را باهمان پتو و همان وضع دیدم؛ تنها تفاوت، نوزادِخاموشِ”دیگری”بود که به آغوش داشت!
امروز دیگر میدانم پارهپوشی رذل، ضربی بر رگ نوزادی میگیرد و به سرِسوزنی، ترکیب هروئین و فنتالین را تزریق میکند. بهآنی، سکوت، جای نوزاد را میگیرد. مرد سراپا مرتب میشود تا با نمایی معقول، راهِ دلسوزی مردم را بگیرد. حداقل آسیبِ این ترکیبِ شیطانی، از بین رفتن کلیههای کودک است و با تکرار این عمل، عمرش به چند ماه نمیکشد و ما در امروزِ بارانزدهبهاری، در خانه درمان جمعیت امام علی(ع)، فرزند دیگری را با این احوال، پیگیر میشویم تا از خونبازی بیرونش کشیم. ققنوسِ قنداقِ دردِ بیدرمانی! معصومِ نازنینم! کلمهای گوی کلمتُالله! تا سکوت افیونِ سرزمینم محو شود. گریه کن نوزادِ من که گریستنت دلیل سلامتی توست.
سلسله یادداشتهای هفتگی شارمین میمندی نژاد، مؤسس جمعیت امام علی در روزنامه شرق
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!