فرحزاد نوزاد
هشتمین نوشته از سلسله یادداشتهای هفتگی شارمین میمندینژاد، مؤسس جمعیت امام علی، در روزنامه شرق
رستورانی در فرحزاد. در دلنواز باغی زیبا، بر تختی نشستهای. کنار جوی آب، خیره بر گوشتی شدهای که بر آتش ذغال، روغنش را فرو میچکد و با دوستانت درباره وعدههای اشتغالزایی کاندیداها صحبت میکنی. دنده به دندان میکشی.
با من بیا به سال ۱۳۸۲. بالاخره تو هم از داوطلبانِ جمعیت امام علی(ع) هستی. در دره فرحزاد پایین میروی. هر چه باشد جوان هستی و باید به ترس از تاریکی شب فائق آیی. به تو گفتهاند مادرانی در این دره هستند که فرزندانشان را رها میکنند. به تو گفتهاند ممکن است کلامت منجی کودکی باشد که مادر، رهایش نکند. قدم به تاریکی میگذاری. صدای زوزه آزاردهنده سگانِ پوزهکش بر تعفن پسماندها. نباید بترسی. باید به سمت کورسوی نوری که از پشت پنجرههای مشمایی آلونکهایِ زبالهای بیرون میزند، بروی. هر قدر هم که این فضا چُنان کابوسی دهشتناک به نظر آید، باید این شب را در نجاتِ آن نوزاد تمام کنی. کم کم که پایین میشوی، در میانه زبالهسوزیها، انبوهِ مردان و زنانی را میبینی که به انتهای سوختن خود رسیدهاند و در آن گود، نحیف و چُرده، بالاپوش چرکینی را بر سر کشیده و تکه مرگی را بر سر سوزن زدهاند و میکشند. آن روزگار کرک در پاتوقها، در امنیتِ جرم نبودن، بیداد میکرد. وقتی وارد دوزخ میشوی، همه چیز به شماره کُندی میافتد. زنان و مردان سراپاسوخته، با دهانهای به عفونت افتاده از کرک، به نشئگی میخندند. آنی متوجه میشوی لب و لثه و دندانها و زبانشان به کِرم نشسته است. تخریب کرک ابتدا بر روی بافتهای نرم بدن آغاز میشود. مُردگیِ بافت و در نهایت، به کِرم نشستنش. پایت در منجلاب و زباله ها فرو میرود و سرت در مهی از دود، گیج میزند. اما با این همه باید بروی. از خود میپرسی آیا میشود در اینجا به زندگی امید داشت که ناگاه بوی کبابی، در آن تعفن، ولعِ مشامت را میگیرد. حتم گوشتی بر آتش افتاده. تو به آن فضای کابوس وار عادت کردهای و ترست ریخته و فضای کابوس وار نیز پذیرای تو شده. مردان و زنان سفرههای فروش موادشان را به تو تعارف میزنند. هیچکس اینجا بیکار نیست. در خلا، کرک به عمل میآورند. فحشا و کودک فروشی و مواد. اشتغال اینجا بیداد میکند. مادران نحیف معتاد در این دشتِ درد، هیچ علامتی از بارداری یک نوزاد ندارند. تمام علائم زنانگی و بارداری در سایه کرک از بین میرود. هیچکس منتظر نوزاد ناخوانده نیست.
بالاخره خودت را به آلونک آن مادر میرسانی. کلمات نپختهات به امید معجزه بر آن تن سوخته، یاسین میشود. زن نیمه برهنه، در حالی که سیگاری دود میکند، پلک نرمی میزند، پارینه لحاف روغن گرفتهای را کنار میکشد و نوزاد چندروزهای را به تو نشان میدهد و میگوید: این بچه بشو نیست! مشتری هم نداره. میخوای ببرش! با مهری به بالای سر کودک میروی. خدای من حال با همه وجود، ترس شدهای! ترسی که تمام شفقت و مهر را در تو خاموش میکند. از دنده چپ نوزاد نیم برهنه تا انگشتان پایش، انبوهی از کِرمها در حال ولوله و تناولند. صدای زن وزوزه ذهنِ به انتها رسیدهات میشود که میگوید: اینجور بچههارو تو این دره میسوزونن. لرزه زندگی آنی به انگشت اشاره نوزاد میآید و همزمان اشکهایت نیز بی امان فرو میریزد. از خواب خاکستر بخیز قبل از آنکه نیم معصومیت ماندهات را بسوزانند.
به نور سوختن کدام نوزاد از بیراه به راه این سو شدهای؟ بوی کبابِ کدام کودک به ولعِ بینیِ خرفتت افتاده بود؟! باید بترسی! سراپا بترسی و بدانی در آتش این نوزادان، ابراهیمش میسوزد… وای به حال نمرودیان!
سلسله یادداشتهای هفتگی شارمین میمندی نژاد، مؤسس جمعیت امام علی در روزنامه شرق
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!