سخنرانی شارمین میمندینژاد در تدکس
سخنرانی موسس جمعیت امام علی در تدکس درباره تلاش این نهاد مردمی برای نجات نوجوانان محکوم به قصاص (دانشگاه امیرکبیر، ۱۳ اردیبهشت ۹۸):
آیا تا به حال در مقابل خشم، کینه و نفرت گفتهاید بیخیال؛ هر چه باداباد؟
کسی به شما دشنام و درشت میگوید مگر میشود نرم از کنارش گذشت، کسی تهمت و توهینی را میان جمع و پشت سر شما به غیبت میگرداند و آبروی شما را میریزد. مگر میشود در خلوت خیال به زخمهای این رنج فکر نکرد و دلآشوب نشد.
سرمایه ای به کناری گذاشتهای شریکی به فریب افزایش آن چه که داری میآید و سرمایه تو را ملعبه خود میکند و میبرد . مگر میشود هر زمان که نیاز پیدا میکنی به سرمایه از کف رفتهات حسرت نخوری و لعن و نفرینی بر شریکت نفرستی
شکست در یک رابطه عاشقانه و تبدیل یادآوری خاطرات معشوق به افکار تلخ تنفر؛ مگر میشود به دلشکسته آدمی گفت بی دل شده بگذار و بگذر
بخشش و گذشت کار آسانی نیست
انگار که انسان از کینه ها و نفرتها و خشمهایش آدم شده است .
انگار که بخشیدن سخت ترین سختی های زندگی آدمی است و اگر ببخشی دیگر تو آدم نیستی اهورا هستی
بخشیدن کار بسیار سختی است بخشش گرفتن چه طور، آن هم در ۴۷ پرونده خونبارِ قتل ، قتل نوجوانان زیر ۱۸ سال …
از سال ۱۳۶۵، از همان سالهای نخست فعالیت، با اعتقاد به ضرورت لغو مجازات مرگ برای جرایم کودکان، به سراغ قانونگزاران رفتیم؛ اما وقتی قانون را نتوانستیم تغییر دهیم، ناگهان خود را برای برقراری صلح و آشتی و ممانعت از ریخته شدن خونی دیگر، خونِ یک نوجوان، در میان دو خانواده در میدان خشم و کینه و نفرت تنها یافتیم…
ما ماندیم با سوالی بزرگ، چون کوهی سترگ بر دوشهایمان:
چگونه از پدری که پیکر پسرش، این یگانه سرمایه عمرش، را از میانه مهلکهای هولناک بیرون کشیده و آخرین نفسهایش را شمرده، بخواهیم از انتقام چشم بپوشد؟!
چگونه از مادری که با فرزند غرق در خونش، این معشوقی که میپرستد، روی تخت تشریح پزشکی قانونی وداع کرده، بخواهیم بگذارد و بگذرد؟
چگونه این ۴۷ پرونده به آرامش نجات رسید؟ چگونه این ۴۷ انسان به زندگی بازگشتند؟ چگونه ۴۷ خانواده، از خون عزیزان خود گذشتند، آن هم در روزگاری که هر کسی، هر خدشهای بر خلوتِ خیالش را به تندر خشمی پاسخ میدهد؟
یک نمونه رشت، سال ۹۲
گفتهاند این دقایق را به انتظار پایان عمرت خواهی نشست که فردا روز قصاص توست. بر دوش هر ثانیهای از زندگیات کوه مرگ، سنگینی خواهد کرد. غل و زنجیر لازم است برای تحمل این دقایق تا مبادا بر خود آسیبی زنی و با پیشکش نعشت به خودکشی، فردای اولیای دمت را باطل کنی که آنها در پی قصاص تو به آرامش خواهند رسید.
“حلالم کنید”. جوان قبل از قرنطینه در غل و زنجیر، تماس تلفنیای میگیرد و با صدایی لرزان این را میگوید.
به جزع و فزع میافتیم. به سرعت بار سفر میبندیم. قصد شمال میکنیم؛ نه برای تغییر آب و هوا، بلکه برای جلوگیری از خشم و انتقام خونبار خانوادهای و بر دار شدن جوانی. چه بد سفری است این سفر شمال، خصوصا که چهار پرونده سخت اعدامی، تنها دلیل تمام سفرهای این مدت ما به شمال باشد! همه عجله لحظهها در اتوبوسِ سفر بر مهرههای ناسور گردن و کمرم سنگینی میکند. مُهرههایی که در صبحهای هولناکِ اعدام، در ملاقاتهای تلخ و غمبار با نوجوانانی که در صف مرگ پژمرده میشدند، و در ضجههای دو خانواده زجرکشیده و تلاش جانکاه برای گرفتنِ بخشش، در هم شکسته است.
به جای نشستن در کنج اتوبوس، بال و پر پروازی میخواهم تا دل آشوبم را آرام کنم. دقیقا یک سال و شش ماه بود که پرونده این جوان به جمعیت امام علی(ع) ارسال شده بود. واقعه در محله آتشگاه رشت رخ داده بود. آتشگاه! و چه نام غریبی است بر مکانی که در آن خونی ریخته شده باشد! پانزده سالش بوده که همسایه و همکلاسش را در بازی کودکانه در باغی کشته و از ترس، جنازه رفیقش را دانهای کرده و در خاک کاشته که پس از دوازده سال درختی شده و هر روز میوه انتقام بر بار نشانده و همه اهالی محله آتشگاه را چون اسپند بر روی آتش، پر از خشم خوردن این میوه کرده است.
به واقع وقت طلاست. پس مبادا لک لکِ مردد جان پا در هوا بماند و قدمی بر زمین مگذارد؛ باید به سرعت به درِ خانه اولیای دم رویم و سوزِ دمشان را بر جان گیریم. ظهر است. در دمکرده هوا و خوابآلودگی بیتفاوت مردمان شهر به دنبال معتمدی برای میانجیگری میگردیم. غیر از قیلوله بعدازظهر، ترسی در جان همه است و هیچکس حاضر نیست گامی بردارد. همه میگویند فقط کینه و انتقام اولیای دم نیست که دمبهدم بر هر کس که به آن محله شود، فرود میآید؛ بلکه کل آتشگاه، چوب و چماق خواهند شد و بر سر کسانی که خواهان بخشش باشند فرود خواهند آمد که بار قبل و بار قبلتر هر کس رفته با سر سالم برنگشته.
چارهای نیست. تنها رهسپار میشویم. قرآن بیاورید. مادر زمینگیر و پدر قاتل جوان حتما باید باشند. زانو میزنیم، میگرییم و بخشش میخواهیم. در نزدیکیِ سکوت خانه فقط صدای نفسهای ماست که به پایکشیِ جیرجیرکها آمیخته. به کنار در میرسیم. هر جیرِ جیرجیرکی، در ماتم ذهنت، ترس را کش میآورد. میخواهم در بزنم تا مادر داغدارم از آن سوی در بیاید که ناگهان کسی فریاد میزند برای بخشش آمدهاند.
بر درخانه میکوبم. مادرم بیرون بیا. گفتهاند از روزِ مرگ فرزندت، گچهایی را که او از کنار تخته سیاه مدرسهاش به خانه آورده بود، تا انتظار پای چوبه نگه داشتی. گفتهاند یکسر گریستهای. گفتهاند همسرت چندبار قلبش ایستاده و مات و بهت روزگار شده است. فریادها بیشتر میشود که بیایید برای بخشش آمدهاند. ولوله و هلهله در کوچه میافتد. مادرم بیرون بیا هیچ مادری با کشتن فرزند مادر دیگری به آرامش نمیرسد و تو خوب این را میدانی. بگذار فردا روز بخشش باشد که این مُلک خسته است از قصه قصاص پرغصه مادرانی که فرزند مادر دیگری را بر دار میکنند.
مادرم تو را به خدا برخیز و بیرون بیا ! من خون فرزند تو را نریختهام. تقاص چه را پس میدهم که اینک کنار خانه تو هستم؟ بر من بکوب، بر من بزن که بد سفری است این زندگی در سایه شوم انتقام مادری از مادری دیگر و هر پروندهای که به خشم انتقام خاموش شد، جز استخوانسوزی در این سفر تلخ بر ما هیچ نگذاشته. مادرم بیرون بیا! مادرم بیرون بیا! مادرم بیرون بیا!
به آنی می بینم در باز نمیشود. مادری بیرون نمیآید. همه اهل محله آتشگاه از جانشان چوب خشم روییده است و به سوی ما میدوند. دیگر توانش را ندارم که از این سفر با بار قصاصی برگردم که بخشش زیبندهترین نیاز روزگار ماست. پس چشم میبندم و در مقابل چوبها به تسلیم مینشینم و صلح به از جنگی ست که از هر خاکستر خون می روید.
آیا تا به حال در مقابل خشم، کینه و نفرت گفته اید بی خیال؛ هر چه باداباد؟!
- جمعیت امام علی تا فروردین ۹۸ در طرح «طفلان مسلم»، ۴۷ نوجوان محکوم به قصاص را از مرگ نجات داده است.
- آتشگاه؛ بیست و پنجمین نوشته از سلسله یادداشتهای هفتگی شارمین میمندینژاد، مؤسس جمعیت امام علی، در روزنامه شرق
- سلسله یادداشتهای هفتگی شارمین میمندینژاد، مؤسس جمعیت امام علی، در روزنامه شرق
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!