از این شب، سپیدهای سر نخواهد زد
حکایت غریبی شده است حکایت این روزهای ما؛ روزهایی که به شب میماند و نور و روشنایی در آن دیده نمیشود. انگار دچار یک شب طولانی شدهایم. مانند قطب شمال و جنوب شده؛ شش ماه روز و شش ماه شب؛ ولی چرا در این دورههای شش ماهه، فقط شبش نصیب ما شده؟ همانقدر تاریک، همانقدر سرد، بدنها یخزده، بدنها بیجان!
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان، وین راه بینهایت
و شاید باید میگفت: «وین شب بینهایت!» امروز قرار بود برای جشن یلدا بنویسیم. حکایت ما، آن حکایت شده که گفت «رختهای جشن را از تن درآورید و رخت عزا بپوشید.» رخت عزا برای دو برادر مریوانی که برای لقمهای نان، کمر غیرت بسته بودند که دستشان جلوی کسی دراز نباشد و بر دوشهای نحیفشان بار بکشند تا شب که به خانه میروند نانی برای خانواده ببرند. جان دادند برای یک لقمه نان؛ آیا یک لقمه نان آن قدر دور بود که باید به خاطرش به سوگ دو جوان غیرتمند خود مینشستیم؟ نه نبود، اگر اندک غیرتی و اندک وجدانی در دلهای سنگشدهی کسانی بود که باید بسیار زودتر یخ زدن روح و جسم اهالی کردستان و کولبران جان به لب رسیده را میدیدند و ندیدند؛ آن قدر ندیدند که باید امروز با بدن یخزدهی فرهاد مواجه شویم؛ با دستانی که از شدت یخزدگی باز نمیشود. دستش همچنان بسته است و چیزی از کسی طلب نمیکند؛ همانقدر غیرتمند و همانقدر سرفراز. پسری از طبقهی محروم جامعه که برخورداران هماره با سواستفاده از نامشان، اعتبار را گدایی کردند و شرمی از صورت کبود و دستان یخزده در سرمایشان نخواهند کرد.
دلهایتان اگر از سنگ بود تا به حال باید آب میشد. چطور است که در جایی کسانی بدون هیچ رنجی و تنها به این دلیل که فرزند صاحبمنصبی هستند بر خوان نعمت مینشینند، حتی یک روز هم رنج کار کردن و سختی کشیدن را تجربه نمیکنند و باید در زندگی لاکچری و فانتزی خود غرق باشند و از سوی دیگر جوانان این سرزمین در مناطق محروم کشور، اینگونه برای یک لقمه نان باید یخ بزنند و جان دهند؟ این چه روش ناحقی است که عدهی کثیری باید برای سیر کردن شکم خود، هزار رنج و سختی را تحمل کنند، زندگیهایشان از هم بپاشد، فرزندانشان را از دست بدهند و عدهای دیگر آن قدر مال و مکنت داشته باشند که ندانند چطور آن را خرج کنند؟ مگر نه اینکه میگویید پیرو علی (ع) هستید؟ مگر علی نبود که بیت المال را به مساوات میان مردم تقسیم میکرد و دردی را که طبقهی محروم جامعه باید میکشید، به خاطر این تقسیم مساوی از قِبَل آزار و اذیت بزرگان شهر بر جان خویش میخرید؟ از کدام علی صحبت میکنید؟ از علی خودساختهی خود یا آن علی که بیتالمال را به مساوات تقسیم میکرد؟ تا کسی اینگونه از غم نان، جان ندهد.
دستان یخزدهی فرهاد و داغی که بر دل خانوادهاش نشسته که دو جوان خویش را در سرمای کوهستان و در میان برف و بوران از دست داده، گواه روح و وجدان یخزدهی کسانی است که چنان شیفتهی قدرت و ثروت شدهاند که چشمانشان را بر همه چیز بستهاند تا رنج و درد مردمان و قربانی شدن آنها در فقر و تنگدستی و گرسنگی، خواب خوششان را آزرده نکند و با طیب خاطر و آسودگی تمام بر سفرهی رنگین خویش بنشینند و طعامی را تناول کنند که از دستان یخزدهی فرهاد و آزاد به نامردمی ربوده شد تا آوارهی کوه و سرما و رنج شوند؛ تا داغشان در شب یلدا بر دلمان بنشیند. فلسفهی یلدا آن است که فردایش روز خورشید است و روز روشنایی؛ یعنی در این شب بلند، همه شبزندهدار خواهند بود تا از پس این شب، خورشید و روشنایی طلوع کند. به خدا قسم، که از پس چنین شب تاری، خورشیدی طلوع نخواهد کرد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!