خانه ایرانی
سیامین نوشته از سلسله یادداشتهای هفتگی شارمین میمندینژاد، مؤسس جمعیت امام علی، در روزنامه شرق
اگر گیاه میدانست که هر صبح چه قدر تلخ به فاطمه کوچک میگذرد، سلام سبزش را از خورشید دریغ میکرد و خشک میشد. روزِ تلخ دیگری برای فاطمه شروع شده و تو ای داوطلب جمعیت امام علی! مثل نقطه کوچک امیدی در افقِ نگاهِ تنهایی فاطمه میآیی. تو از دوردستها به سمت آلونکی که نام خانه را دارد اما آبروی یک خانه و خانواده در آن نیست، آمدهای و فاطمه در این صبحگاه، پیش پای درگاه این خرابه، در حال کرایه داده شدن به پیرمردی توسط مادرش است.
تو میرسی. چندین بار است که به این لحظه رسیده و توسط مادر نادیده گرفته شدهای. زنی بیست و هفت ساله که از عبور مکرر شیطانِ به هر شکلِ این شهر، پیرزنی چُرده و مُرده شده که مندرس چادری بر گیس کثیفِ پُرشپشاش دارد و هر مشمئزبَزَکی بر چال و چروکِ رُخش گم شده. حال دستی بر سر و رویِ سوءتغذیهایِ دختر کوچکش کشیده و سرخابِ خوابِ بدسلیقگی بر زردیِ چهره معصوممُردهاش زده. مادر، به زانویِ لهیده تضرع و تواضع بر پاهای پیرمردِ دندانریختهای که معلوم نیست نایِ این گناه را از کجا آورده، افتاده و دست خشکیدهاش را به چوب حراج بر شانه کودکش میکوبد که تو را به خدا چند تومانی بیشترم بده.
شرمِ قامت فاطمه، چون علامت سوالی بر چراییِ این جمله نشسته است که چرا هر صبح، تاراجِ بیدلیل شوم و نگاهش را از زیر بار این شرم بیرون میآورد و به امیدِ تو خیره میشود که شاید رها کنی بالِ کودکیاش را از پَرگیریِ این پیرمردِ پَست. تو میرسی و این کاسبی مادر و عشرت پیرمردانه را میشکنی. تومن و قِرانی بیشتر به مادر میدهی و دست بیپناهی فاطمه را به آنی از دست بیمادریاش جدا میکنی.
از هر نقطه و از هر سویِ محیط این برهوت به حاشیه رفته، عضوی از جمعیت امام علی، کودکی را به دست گرفته و به محاطِ “خانه ایرانیِ جمعیت” که مرکز همه این دردها شده، میآورد. ۳۴ خانه در ۱۰ استان کشور.
به سال ۸۴ و تأسیس نخستین خانه میروم. از حدود صد کودکی که در خانه گرد آورده بودیم، کمتر از شمارِ انگشتان دست، کودکانی بودند که از دستدرازی و غافلگیریِ غریبهای میگفتند، که به لحظهای اختیار از کف داده و رفتارش سربارِ خاطره این فرزندانمان شده. از سال ۸۴ پدرانِ در دام اعتیاد افتادهای را به یاد میآوریم که فقر، سایهشان را از سر خانواده کم کرده بود و این درد را به دم و دود تسکین می دادند. مادرانی را به یاد داریم که به جبرِ نداری، نان فرزندانشان را از تنورِ تنشان به تنفروشی به دست میآوردند. همه این دردها بود، اما دوا و درمانش را نیز به سادگی میتوانستیم در خانه ایرانیمان فراهم کنیم. کار و بار و نان و آبی، خانه را آباد میکرد و خانواده را احیا.
در آخرالزمانِ امروز، گیرم که صبحِ فاطمه را از بختِ بدِ این بسترِ شوم گرفتی، اما شبانگاه که به خانه برمیگردد تا سر بر رختِ پدر و مادر بگذارد، نوبتِ شیطانِ به شکلِ پدری است یا پدری معتاد به شیطان که همه جرأتِ اظهار وجودش را در زدن برجکِ شیشه، جمع آورده و نشئه بر جان فرزندش به تجاوز و تطاول میافتد. مادر تن نمیفروشد برای نان کودک، که کودک میفروشد برای نشئگی و توهمش. اگر تو به عنوان عضو جمعیت بیایی و فریاد شوی که وضع این کودک را از این سختی برهانید، مُهر و مومِ بسیارِ گوشهای مسئولان، بر لبانت مینشیند. این را از کارگاه چوببُری میگیری، آن دیگری در یک بوتیکِ شیک، پشت دخل، دخلش میآید. این یکی را از دست باغبانِ پیر پارک نجات میدهی، آن یکی سر از پورشه جنتلمنی مریض به دستمالی درمیآورد.
چه شده است؟ به کجا رسیدهایم که کسانی که باید به مراقبت از زنان و فرزندان این سرزمین بپردازند، به چشمگیری و چشمبندی از ساحتِ نامحرمان بر سر خیابانها مشغول شدهاند. مدیر رسیدگی به امور مردم، مردم را به رسیدگی به مدیریت امور خود آورده و صف مالباختگان را هر روز تزئینِ شهرمان میکند. عابدانمان نمرودوار برای رسیدن به خدا، بر گُردههای مردم برج میسازند و فریادشان این است که دین از برجسازی جدا نیست و مردمانی که به عبث، برزخِ خود را پیادهروی میکنند و وجدانهای پاک، خم میشوند و میشکنند و منزوی میشوند زیر بار این سوال که چرا هستیم اگر اینگونه هستیم؟
و ای خانه ایرانی من! اگر حتی آگاهیِ گیاه از حرمانِ دردِ بی درمان کودکانمان خشک شود، صبر… سلامِ سبز باش که تو تنها ساعت آرامش و امید فاطمه کوچک هستی.
سلسله یادداشتهای هفتگی شارمین میمندی نژاد، مؤسس جمعیت امام علی در روزنامه شرق
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!