آتشگاه
بیست و پنجمین نوشته از سلسله یادداشتهای هفتگی شارمین میمندینژاد، مؤسس جمعیت امام علی، در روزنامه شرق
گفتهاند این دقایق را به انتظار پایان عمرت خواهی نشست که فردا روز قصاص توست. بر دوش هر ثانیهای از زندگیات کوه مرگ، سنگینی خواهد کرد. غل و زنجیر لازم است برای تحمل این دقایق تا مبادا بر خود آسیبی زنی و با پیشکش نعشت به خود کشی ، فردای اولیای دمت را باطل کنی که آنها در پی قصاص تو به آرامش خواهند رسید.
“حلالم کنید”. جوان قبل از قرنطینه در غل و زنجیر، تماس تلفنیای میگیرد و با صدایی لرزان میگوید.
به جزع و فزع میافتیم. به سرعت بار سفر میبندیم. قصد شمال میکنیم؛ نه برای تغییر آب و هوا، بلکه برای جلوگیری از خشم و انتقام خونبار خانوادهای و بر دار شدن جوانی. چه بد سفری است این سفر شمال! همه عجله لحظهها در اتوبوسِ سفر بر مهرههای ناسور گردن و کمرم سنگینی میکند. به جای نشستن در کنج اتوبوس، بال پروازی میخواهم تا دل آشوبم را آرام کنم. دقیقا یک سال و شش ماه است که پرونده این جوان به جمعیت امام علی(ع) ارسال شده. پانزده سالش بوده که همسایه و همکلاسش را در بازی کودکانه در باغی کشته و از ترس، جنازه رفیقش را دانهای کرده و در خاک کاشته که پس از دوازده سال درختی شده و هر روز میوه انتقام بر بار نشانده و همه اهالی محله آتشگاه را چون اسپند بر روی آتش، پر از خشم خوردن این میوه کرده است. به واقع وقت طلاست. پس مبادا لک لکِ مردد جان پا در هوا بماند و قدمی بر زمین مگذارد؛ باید به سرعت به درِ خانه اولیای دم رویم و سوزِ دمشان را بر جان گیریم. ظهر است. در دمکرده هوا و خوابآلودگی بیتفاوت مردمان شهر به دنبال معتمدی برای میانجیگری میگردیم. غیر از قیلوله بعدازظهر، ترسی در جان همه است و هیچکس حاضر نیست گامی بردارد. همه میگویند فقط کینه و انتقام اولیای دم نیست که دمبهدم بر هر کس که به آن محله شود، فرود میآید؛ بلکه کل آتشگاه، چوب و چماق خواهند شد و بر سر کسانی که خواهان بخشش باشند فرود خواهند آمد که بار قبل و بار قبلتر هر کس رفته با سر سالم برنگشته.
چارهای نیست. تنها رهسپار میشویم. قرآن بیاورید. مادر زمینگیر و پدر قاتل جوان حتما باید باشند. زانو میزنیم، میگرییم و بخشش میخواهیم. در نزدیکیِ سکوت خانه فقط صدای نفسهای ماست که به پای کشیِ جیرجیرکها آمیخته. به کنار در میرسیم. هر جیرِ جیرجیرکی، در ماتم ذهنت، ترس را کش میآورد. میخواهم در بزنم تا مادر داغدارم از آن سوی در بیاید که ناگهان کسی فریاد میزند برای بخشش
آمدهاند. بر درخانه میکوبم. مادرم بیرون بیا. گفتهاند از روز مرگ فرزندت، گچهایی را که او از کنار تخته سیاه مدرسهاش به خانه آورده بود، تا انتظار پای چوبه نگه داشتی. گفتهاند یکسر گریستهای. گفتهاند همسرت چندبار قلبش ایستاده و مات و بهت روزگار شده است. فریادها بیشتر میشود که بیایید برای بخشش آمدهاند. ولوله و هلهله در کوچه میافتد. مادرم بیرون بیا هیچ مادری با کشتن فرزند مادر دیگری به آرامش نمیرسد و تو خوب این را میدانی. بگذار فردا روز بخشش باشد که این مُلک خسته است از قصه قصاص مادرانی که فرزند مادر دیگری را بر دار میکنند.
مادرم تو را به خدا برخیز و بیرون بیا ! من خون فرزند تو را نریختهام. تقاص چه را پس میدهم که اینک کنار خانه تو هستم؟ بر من بکوب، بر من بزن که بد سفری است این زندگی در سایه شوم انتقام مادری از مادری دیگر و هر پروندهای که به خشم انتقام خاموش شد، جز استخوانسوزی در این سفر تلخ بر ما هیچ نگذاشته. مادرم بیرون بیا!
به آنی می بینم در باز نمیشود. مادری بیرون نمیآید. همه اهل محله آتشگاه از جانشان چوب خشم روییده است و به سوی ما میدوند. دیگر توانش را ندارم که از این سفر با بار قصاصی برگردم که بخشش زیبندهترین نیاز روزگار ماست. پس چشم میبندم و در مقابل چوبها به تسلیم مینشینم. هر چه باداباد!
سلسله یادداشتهای هفتگی شارمین میمندی نژاد، مؤسس جمعیت امام علی در روزنامه شرق
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!