اوینار (بخش اول)
بیستمین نوشته از سلسله یادداشتهای هفتگی شارمین میمندینژاد، مؤسس جمعیت امام علی، در روزنامه شرق
چگونه میشود در مضیقه کلمات و ستونی در روزنامه، از ستونریختگیِ جامعهای گفت که در روزمرگی هر روزهاش، ستم بر کودکان کوخنشین، عادت شده است؟ زبانم قفل شده. ذهنم زنگ زده و منگ و خنگ میآید در گفتن خاطرهای تلخ از اَوینارِ کوچک، دختر ده ساله دروازه غار که در زمستان بیبرف سال ۱۳۸۱، بر سر آن کوچه تنگ، برایم گفت چه بر سر کودکان خانوادههای اعتیاد میآید و همه بودنم را تلخکام و زهرآگین کرد. خورشید وجود اَوینار به همراه خانوادهاش در این سرزمین، به آرامی کسوف کرده بود و در این خورشیدگرفتگی، بدون آن که ما بفهمیم، بدون آن که ما ببینیم، خانوادهای در عمق فقر و فلاکت، به آرامیِ تمام فرو شده بودند و در تاریکی مطلق و نا امیدی از دستگیری و کمک کسی، فروریختنِ شن ریزههای ساعت شنیِ مخدروبنگ بردوشهای زندگیشان نیز شروع شده بود.
پدر اَوینار، مردی با غیرت، که پس از تصادفی کمرشکن، مجبور به پرداخت دیه، همه هستیاش را به چوب حراجی زده بود و زار و زندگیاش را جمع کرده و به محله زنگ زده دروازه غار آمده بود تا بدون آنکه بداند فقر خود را به همسایگی فساد آورد و پنبه یأسش را به آتش بازیِ ناگهانِ اعتیاد زند. تصور میکرد برای رهایی از فکرِ دردِ نداری، یک آن بر بساط مینشیند و بلند میشود بدون آن که بداند، هر که بر این بساط نشست، تمامدردی میشود آن گونه که دردِ نداریاش گُم میگردد. مادر خانه در آن فقر و فلاکت تلاشش این بود که شوهرش را بازیابد. شوهر برای این که سرش به بنگ و بساطش گرم باشد، دستِ همسرش را نیز می گیرد و بر تختِ رختِ نشئگی اش مینشاند. اَوینارِ به عنوان خواهر بزرگ، به همراه دو برادر کوچکش حال شاهد مادر و پدرشان هستند که در آتش افیون میسوزند و اَوینار ناگزیر است برای گرسنگی خود و برادران خردسالش، ابتدا بین این دو کوهِ سراب زده سوخته مهگرفته، در وهمِ آب و غذا بَدَوَد و هر بار در چُرت پارگیِ پدر و مادر، سیلی نصیب بگیرد، تا بفهمد برای غذا در خانه دیگر هیچ نیست و باید به خیابان گداییها و ترحم زند و دست بالا بگیرد در مقابل عابران در گذر و با اشکهایش یا تکه پاره کاغذ فالی، یا پاک کردن شیشه ماشینی، لقمه نانی برای دو برادر کوچکش بیاورد.
هر بار که به خانه برمیگردد، اگر تکه نان و پنیری برای دو برادر کوچکش آورده است، اگر تلاش کرده تا مشام زندگی را در خانه به ولع آورد، اگر به عنوان یک بچه ده ساله خواسته که غیرت و عشقش را نشان دهد، تنها با یک چیز مواجه شده: تنبیه، توهین و تلخیِ پدر و مادری که هروئین و مواد مخدر، تمام راه نفسشان را بسته، دیدگانشان را گرفته و نمیتوانند تپش زندگی را در اَوینار و دو فرزند کوچکترشان ببینند. پدر در زدوخورد با اَوینار، متوجه پس اندازِ پولخردهایی در تهِ جیب این دختر کوچکش میشود. شمارش پول خردهایِ اَوینا در حرص پدر، برای برطرف کردنِ یک بار خماری و تجدید خیال نشئگی، مناسب میآید. حال با دردی تمام از دخترش میخواهد به محله غربت رود، به پاتوق موادفروشان، به میان هرزگی ساقیها و مردانی که همه وجودشان نفرت است و زخم برود و دوای درد پدر را بیاورد و او را “بسازد”؛ که پدر با این خماری سخت و استخواندرد، توان آن را ندارد که حتی از زیر رختِ گوشه گیریاش بیرون بیاید.
و آن روز بود که اَوینار با دلسوزی تمام برای پدرش، با پول خُردی اندک به ته کوچه غربت شد بدون آن که بداند پولهای خُردش کفافِ حتی یک بار “ساخته شدن” پدر را نیز نمی دهد. پدر باید آینده ات را می ساخت. سرمایه چه داری اَوینار کوچک، در این کوچه غربت برای ساختنِ پدرت؟!
ادامه دارد …
سلسله یادداشتهای هفتگی شارمین میمندی نژاد، مؤسس جمعیت امام علی در روزنامه شرق
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!