یادمانی بر دردی که فراموش خواهد شد
بیست و دومین نوشته از سلسله یادداشتهای هفتگی شارمین میمندینژاد، مؤسس جمعیت امام علی، در روزنامه شرق
در تنگنای این زیرزمین تاریک، مدتی طولانی عباس کوچک مورد آزار و اذیت مردی بیمار قرار داشت و به تازگی او را از این حبس تلخ بیرون آوردیم و به یکی از خانههای جمعیت امام علی(ع) سپردیم. پسرک شش ساله پر از درد است و به هرکس که به سویش میآید، حمله میکند. شاید او در آینده کسی باشد که ملتی را داغدار کند و کودکی را در ظهر گرم به حبس ماشینی بگذارد و بگذرد تا اشارهای بر ذهن ما داشته باشد.
چند روز پیش از این، مادر و پدر بنیتا به مراسم جمعیت – افتتاحیه لیگ فوتبال کودکان حاشیهنشین – آمده و منتی آسمانی از ساحت صبر ایوبوارشان بر سرِ جمع ما گذارده بودند. پیش پای این خانواده، زانوی غم به زمین زدیم و از فروافتادگی و شرم نگاهمان به نظاره بزرگیشان نشستیم. کام هستی همه ما از مظلومیت و مصائب این کودک و خانوادهاش، تلخ شده بود. در این فکر بودم چگونه میتوانیم تسلی باشیم که موجی افتاد بین دخترکان کوچک جمعیت و همه با اشک و زاری، شادیِ مراسم را رها کردند و به پیشواز مادر بنیتا آمدند. این مادر، فرزندِ آغوشش را گم کرده و بسیاری از دخترکان کوچک ما در جمعیت، مادرانشان را در افیون و اعتیاد؛ و چه غریبانه فرزندانمان در آغوش این مادر شدند. چند روز پیش تو ای مادرم، فرزندان مرا به جان و دل گرفتی و من اینک، آمدهام تا به فاصله پردهای از خاک، بنیتای تو را درجان و دل گیرم. اینجا مزار بنیتاست و چهل روز گذشته است و بهزودی فراموش خواهیم کرد این درد را. مچاله شدهام بر سر این گور و سخت میگریم. سنگ مقبره، تداعی گهوارهای کودکانه است. بالای آن، جایی برای اسباببازی نوزاد درنظرگرفتهشده و بر فراز این آرامگاه کوچک، عکس آن دختربچه هشت ماهه زیبا، با جمله” بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ ” قلبت را چنگ میزند. میلرزم و میگریم از کودکان رهاشدهای که عاقبتشان در حاشیههای اعتیاد و فساد و خشونت، در نهایت، دزدیدنِ جگرگوشه مادری است. از خود میپرسم که چه میشود کرد که غمنامههایی اینچنین در سرزمینم باز تکرار و تقدیر نشود که ذهنم با صدای مداح و قیاسی که بین بنیتای کوچک و علیاصغر(ع) کربلا میکند، به گذشتههای دورِ تشنگیِ عدالت و سوی پاسخی دردناک میرود. رابطهای ظریف در خیالم شکل میگیرد. اگر مردمان یاری میکردند کودک آن آزادهمرد را در ظهر داغ عاشورا، شاید در این ظهر داغ پاکدشتمان، رسم مردانگی و مروتمان آلوده نمیشد. اتومبیلی که بنیتا در آن حبس بوده و نفسگیرِ ظهر گرم تابستان شده، بر سرِگذرِ رفتوآمد قرار گرفته و بسیاری مردمان از آن عبور کردهاند و انگار آنقدر گرفتار بودهاند که نمیخواستند گره از گرفتاری حتی یکی نوزاد بگشایند و خیری در پیش پایِ رفتنشان به سرانجام بنشیند. مرثیه مداح اوج میگیرد. حال از شلاق و ترکههایی که بر تن رقیه(س) در کربلا نشسته است، میگوید. انگار که این داستان فقط در ۱۴۰۰ پیش رخ دادهاست. دلم میخواهد دست مداح را بگیرم و به خانه جمعیت امام علی(ع) در پاکدشت ببرم و نشانش دهم که چگونه دختربچههایمان زیر ترکهها و شلاق و تجاوز خوردشدهاند… به خود میگویم در این ندبه مداح، جای علیاصغر(ع) و رقیه(س) به شبیهخوانی، همان بنیتای کوچک و دخترکان تنزخمیِ”خانه ایرانی”محله پاکدشتِ ماست و از خود میپرسم در این تعزیه، نقش یزید با کیست؟! فهمم در این معادله بیعدالتی، کامل میشود. از ظهر عاشورا حمایت و یاریِ کودکان رها شده و تقدیر تلخمان گشته. بر سر آن گور کوچک، در خود بیشتر مچاله میشوم. شاید من یزید باشم، شاید تو و شاید همه ما که به راحتی از زخمهای کودکان سرزمینمان میگذریم.
سلسله یادداشتهای هفتگی شارمین میمندی نژاد، مؤسس جمعیت امام علی در روزنامه شرق
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!