انسانیت گمشده در دود اعتیاد
چاقوی تیز پدر در شب فاجعه
انتهای شب بود. گوشی را برداشتم.
فقط صدای فریادهایشان را از پشت گوشی میشنیدم؛
«خاله تو رو خدا ما رو نجات بدید، دیدی بالاخره بابا پیدامون کرد، سرمون رو کوبیده به دیوار حالا هم چاقو رو گرفته سمتمون… » و بعد صدا قطع شد.
سالهاست که هر بار پای قصهی زندگی هر کدام از کودکانمان که مینشینم با خودم میگویم این تلخترین قصهای است که تا به حال شنیدم و دیگر امکان ندارد که بدتر از این اتفاق افتاده باشد. دیگر امکان ندارد که رد پای قرمز اعتیاد تا این حد پیشروی کرده باشد، در نقطه نقطه زندگی کودکانمان و تا این اندازه آنها را از پای درآورده باشد…
دریغا که سال به سال این قصهها تلختر و تاریکتر شدند؛ که روشنتر نشدند.
چند شب پیش حوالی ساعت ۱ بامداد، فریاد دختران را از تاریکترین کوچه درست مقابل یک بیابانی که روزی هزار معتاد حضور دارند، شنیدیم..
زمانی که همه در خواب بودیم دخترانمان ما را به فریاد میخواندند تا از دست پدرشان نجاتشان دهیم. پدری که قصد جانشان را کرده بود، چاقویش از شبهای قبل تیزتر بود. میترسیدند اگر به دادشان نرسیم سرشان را ببرد. همانطور که چند سال پیش آتش انداخت بر جان برادر چند ماههشان و مادرشان را سوزاند، دست برادرشان را شکست و خواهر کوچکتر برای ساکت کردن پدر و نجات جان خود، از چند هزار تومان پولی که در کیفش برای مدرسه پنهان کرده بود، استفاده کرد تا خرج مواد پدر خشمگین شود و چند روزی رنگ آسایش به رویشان برگردد.
دیشب به اندازهی تمام فریادهایی که نزدیم نفرتانگیز بود. ساعت یک نیمهشب سراسیمه به ویره رسیدیم وقتی که پدر خانواده به جان بچههایش افتاده بود و آنها را به قصد کشت زده بود.
آری آتش اعتیاد بر جان و مال زندگی زنان و کودکانمان افتاده، هرکدام از اعضای خانواده که قربانی اعتیاد میشوند دود آن به چشم بقیهی اعضا خانواده هم میرود.
اعتیاد انسانیت را از انسان میگیرد پدری که تا قبل از آن دست نوازش بر سر کودکانش میکشید حالا چگونه گیسوان کودکانش را در چنگال خود میگیرد و بدن نحیف آنها را مورد ضرب و شتم قرار میدهد؟
چگونه با وجود این همه آمار بالای کودکآزاری و خشونت خانگی ناشی از اعتیاد، اینگونه مواد مخدر در دسترس است و به راحتی دست به دست میچرخد و چرخههای زندگی را از کار میاندازد؟
فرزندانم
قصههای تلخی را که از درد یکایک شما میشنویم اگر به کوه زده بودیم متلاشی میشد،
اگر به دریا گفته بودیم می خشکید،
و اینکه شما چگونه هنوز با قامت کودکانهتان با وجود این همه درد همچنان ایستادهاید از درک ما خارج است!
برای فرزندانمان درخواست امنیت داریم، درخواست آرامشی که سالهاست رنگ آن را ندیدهاند، پناهی که بتوانند سادهترین و ابتداییترین نیازهای خود را برآورده سازند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!