درباره رضا کودکان بیآرزو
یک. رضا و خانواده وی از سال 1392 در محله لبخط شوش شناسایی شده و مورد حمایت خانه ایرانی جمعیت امام علی در این محله قرار گرفتهاند. در خانههای ایرانی، کودکان آموزش درسی و آموزشهای هنری و ورزشی دریافت میکنند.
این خانهها، مراکز شبانهروزی نیستند و کودکان و نوجوانان و مادرانشان تنها در ساعاتی از برخی روزهای هفته برای دریافت خدمات رایگان به آنها مراجعه میکنند. خانههای ایرانی تماما توسط اعضای داوطلب اداره میشود و هزینههای آن تنها از کمکهای مردمی تأمین میشود.
جمعیت امام علی با توجه به چارچوب خود، متعهد است از کودکی تا آغاز جوانی، یعنی تا 18 سالگی، از فرزندان خود در خانههای ایرانی، با تمام توان و امکاناتی که در اختیار دارد، حمایت کند. اما حتی پس از این سن هم تا جای ممکن حمایت خود را ادامه میدهد. به طوری که رضا پس از 18 سالگی، در خانه اشتغال جمعیت (کارگاه خیاطی)، در محیطی امن و سالم مشغول به کار شد. بنابراین در جامعهای که تنها بر فرزندآوری تاکید میشود و مسیر تکامل و پرورش و پیشرفت فرد به ویژه در مناطق حاشیه کاملا ناپیداست، جمعیت امام علی از سال 92 تا کنون، فرزند خود را هرگز حتی یک لحظه رها نکرده بود.
دو. رضا از همان سیزده سالگی که وارد خانه ایرانی شد، کودکی باهوش بود با کوهی از سختیها بر دوش که بیانش مثنوی هفتاد من میشود و فهرست بلندبالایی از حقوق لگدمال شده او و بیشمارانی چون او. برای درکِ بار کمرشکنِ این سختیها، کافی است همان جمله جاودانه او را به یاد آوریم: «من هیچ آرزویی ندارم. چون وقت نکردم بهش فکر کنم»!
همین رنجها پیش از این، دو بار او را به خودکشی واداشته بود؛ رنجهایی که در گوشهگوشه سرزمینمان قربانی میگیرد.
سه. با این حال، رضا از بهترین فرزندان جمعیت بود و برای تغییر زندگی خود ایستاد و تلاش کرد و به تدریج به نقطه اتکا و الگویی سالم برای دیگر کودکان و نوجوانان خانه ایرانی تبدیل شد و همین مسئله است که ما را نیز در بُهت فرو برده است. هر چند درباره علت مرگِ رضا ما صاحبنظر نیستیم و پزشکی قانونی باید نظر دهد، اما در هر صورت، باید گفت رضا «روزهای خوبی» را پشت سر میگذاشت و از آینده خود ناامید نبود. البته این که میگوییم «روزهای خوب»، نسبی است… این روزهای خوبِ رضا، نسبت به روزهای بسیار بسیار بدی است که هر روز بر بیشمار کودک و نوجوان محلات حاشیه میگذرد.
چهار. رضا که ماه آینده بیست ساله میشد، به عنوان یک استعداد ناب، در حال درخشیدن در عرصه هنر بود و علاوه بر نویسندگی، در چهار نمایش گروه تئاتر خانه ایرانی لبخط ایفای نقش کرده بود. همچنین در زمینه شغلی نیز وضعیت رو به پیشرفتی داشت، به طوری که در همین دی ماه، با پسانداز خود و به صورت قسطی، یک دستگاه پرس از صاحبکار خود خریده بود تا درآمدش را افزایش دهد.
در صحبتها و رفتارهای وی در این مدت نیز، هیچ علائم حادی دیده نمیشد و از طرف دیگر، پس از دومین اقدامش به خودکشی، با مربی داوطلبی که پدرانه و برادرانه چهار سال کنارش بوده، عهد بسته بود هر زمان حالش نامساعد بود، هر ساعتی از شبانهروز، با مربیاش تماس بگیرد و صحبت کنند و همواره به این پیمان خود وفادار بود. اما روزی که از دنیا رفت، مربی هیچ پیام یا تماسی از رضا نداشت.
ذکر این نکته هم ضروری است که درباره رضا به خاطر سختیها و مشکلاتی که دست به گریبانش بود، اقدامات درمانی و حمایتی لازم هم توسط متخصص صورت میگرفت.
پنج. رضا پیش از این که به کار دوران کودکی خود، یعنی پرسکاری برگردد، چنان که در ابتدای متن اشاره شد، از ابتدای 18 سالگی، در یکی از خانههای اشتغال جمعیت حضور مییافت و در محیطی صمیمی و دوستداشتنی، کنار چند تن از بهترین دوستان هم محلهایاش، به کار خیاطی میپرداخت. پس از دستگیری موسس و اعضای جمعیت در تیرماه 99 ، رضا که دغدغه تامین هزینههای زندگی خواهر و برادر کوچکتر را داشت و در شُرفِ تشکیل خانواده نیز بود، دچار این نگرانی شد که احتمال دارد خانه اشتغال هم تعطیل شود و به همین دلیل از خانه اشتغال رفت و در پرسکاری مشغول به کار شد.
متأسفانه باید گفت نگرانی رضا چندان بیجا هم نبود و دائما بقای این نهاد مدنی با بیست سال سابقه فعالیتِ تماما داوطلبانه، در معرض تهدید است و تا همین امروز هم این تهدید، باقوت ادامه دارد.
شش. در این چند روزِ تلخ، به یاد میآوریم تمام دفعاتی را که فرزندانمان را در بحرانیترین لحظات، به لطف تقدیر یا شانس، بههنگام یافتیم و از لبه پرتگاه خودکشی نجاتشان دادیم.
به یاد میآوریم آن روزِ تلخِ شارمین میمندینژاد را که تا پرتگاهی مُشرف بر یک دره، به همراه نوجوانی سختیکشیده که قصد خودکشی داشت، رفت و گفت اگر تو از این ارتفاع بپری، من هم با تو میپرم. اگر تو سقوط کنی، من هم سقوط میکنم و اگر تو این دنیا را نخواهی، من هم نمیخواهم و به یاد میآوریم که زندگی آن نوجوان عوض شد، به دانشگاه رفت و با بهترین معدل فارغالتحصیل شد و در دهها دانشگاه از رنج کودکان کار و کودکان ساکن در حاشیههای فقیرنشین سخن گفت و به یاد آوریم همین چند ماه پیش، با موسس جمعیت چه کردند!
هفت. امروز به این فکر میکنیم که اگر جمعیت امام علی نباشد، اگر خانههای ایرانی نباشند، چند کودک از دست میروند و هنگامی که به بضاعت اندک خود برای حمایت از تنها شش هزار کودک در سراسر ایران عزیزمان مینگریم، طاقت دلمان طاق میشود از میلیونها حاشیهنشینی که نمیتوانیم و وسعمان نمیرسد کنارشان باشیم و بیصدا و بیخبر پَرَپر میشوند و یک مصاحبه هم در هیچ ماهعسلی از آنها ثبت نشده و هیچ جملهای از آنها در این روزگارِ بیرحم به یادگار نمانده که وجدانهای به خواب رفته را نهیب بزند؛ مثل جمله رضا که گفت: ««من هیچ آرزویی ندارم. چون وقت نکردم بهش فکر کنم»!
به میلیونها دردگفتههای ناگفتهمانده فکر میکنیم و به مرگهای خاموشی که علتشان چه خودکشی باشد چه نباشد، علتالعللشان چیزی جز فقر و نابرابریهای اجتماعی نیست.
هشت. حجم معضلات محله لبخط شوش نیز مانند دیگر محلاتی که خانههای ایرانی در آنها واقع شده، بسیار بسیار شدید و وخیم است. فعالان اجتماعی باسابقه میدانند سطح آسیبها در محلات حاشیه اغلب به اندازهای عمیق است که گاه حتی با سالها مددکاری و پیگیری وضعیت کودکان و نوجوانان زخمخورده از فقر و اعتیاد و آشوب و خشونتِ رایج در محله، امکان تغییر در سرنوشتشان میسر نمیشود.
اصولا حضور جمعیت در این مناطق، برای گشودن پای هموطنان تحصیلکرده و خوشفکر و دلسوزی است که اگر ابعاد مهیب فقر و نابرابری را از نزدیک مشاهده نمایند، به روشنی درک میکنند صرفا با تکیه بر فعالیتهای خیریه نمیتوان بر بحران حاشیهنشینی فائق آمد و چاره نهایی کار، شکلگیری عزم ملی و مطالبهای عمومی برای نجات حاشیهنشینان است.
حاشیهنشینانی که بنابر آمار رسمی، بیست میلیون نفر هستند! در حقیقت، انگار کشوری درون کشور ماست که مردمانش، سالهای سال است نادیده مانده، از حقوق اولیه خود محروم گردیده و تماموکمال به حال خود رها شدهاند. افرادی که چه بسیار از بطن مادر، معتاد به دنیا میآیند، شناسنامه ندارند، مدرسه نمیروند، از شش یا هفت سالگی به خطرناکترین کارها اشتغال دارند و … . به همین دلیل باز هم مانند تمام دو دهه فعالیت خود، با صدای بلند تکرار میکنیم که امدادرسانی به تعداد معدودی از آسیبدیدگان حاشیه، گرچه شرط انسانیت ماست و باید که روال و سبک زندگی شهروندان هوشیار یک اجتماع باشد، اما چاره نهایی کار نیست.
به همین دلیل نیز جمعیت علاوه بر امدادرسانی مستقیم در محلات محروم، بارها و بارها طی تمام این سالها، با برگزاری همایشها و سمینارهای علمیِ مبتنی بر پژوهشهای میدانی، به طور تفصیلی، به علتیابی و ریشهشناسی و ارائه راهکارهای کاربردی و الگوهای عملی برای ریشهکنی اساسی معضلات اجتماعی پرداخته است؛ راهکارها و الگوهایی که البته بدون حمایت و حضور مسئولانه دولتها انجامنشدنی است.
نُه. خانه ایرانی لب خط با حدود بیست نیروی داوطلب، به بیش از صد کودک و نوجوان آسیبدیده یا در معرض آسیب خدمات ارائه میدهد، اما همین حالا بیش از سیصد کودک و نوجوان رنجدیده دیگر در این محله شناسایی شدهاند که در معرض اعتیاد، انواع بیماری، شدیدترین انواع کودکآزاری، ازدواجهای اجباری و در معرض فروش هستند، اما خانه ایرانی ظرفیت پذیرش آنها را ندارد. هر چند این نکته مدنظرِ خوشخیالانِ نشسته بر ساحلِ انفعال قرار نخواهد گرفت، اما صاحبدلان و آگاهان، حدیث مفصل از این مجمل خواهند خواند.
ده. به چهرههای شناختهشده فرهنگ و هنر و ورزش کشورمان موکدا عرض میکنیم اگر چه اطلاعرسانی در خصوص دردها و اتفاقات تلخ، ضرورتی است اجتنابناپذیر، اما حضور مستمر این عزیزان در کنار کودکان مناطق حاشیه، میتواند از فجایع بسیاری جلوگیری کند.
یازده. در پایان امید میرود رسانهها به جای استقبال و پیوستن به فضای زرد، با مسئولیتپذیری هر چه بیشتر، رویکرد عمیقتر و مستقلتری در ورود به رخدادها و مسائل و آسیبهای اجتماعی داشته باشند.
اجرتون با خدا .در خصوص اون ۳۰۰ کودک شناسایی شده که گفتین ظرفیت جذبشون رو ندارین باید کار کنید .نباید به حال خودشون رها کنید .با موسسات خیریه تماس بگیرید .موسسه ی مهر وطن خانم دانشور مطمعنم هر کاری از دستشون بربیاد کوتاهی نمیکنن .
واقعا معلوم نیست بسیاری از این شبکه ها و خبرنگاران، بر چه اساسی و چه منبعی ادعای خودکشی میکنند؟
اخبار کذب و دروغی که هنوز تصدیق نشده را به راحتی نشر میدهند. دقیقا موج سواری میکنند