برای سمانهی ششساله که از بین ما رفت
به مناسبت روز جهانی کودک
دخترک شبهنگام تب کرد. به جای این که او را به بیمارستان ببرند یک تببُر به او دادند تا خودش خوب شود. این روزها هزینههای درمان آنقدر زیاد است که قشر متوسط جامعه هم خیلی وقتها از پس آن برنمیآید؛ چه برسد به خانوادهی سمانهی کوچک که در اسماعیلآباد قم زندگی میکنند و با دیو فقر هر روز در جنگ هستند. نبرد نابرابری است. والدینی که آه در بساط ندارند و فقری که مانند اژدهای هفتسر هر روز ریشهای قویتر در این خاک پیدا میکند، سرش به سقف آسمان میکوبد و پیروزمندانه فریاد سر میدهد در این سرزمین.
دخترک خوابید تا صبح که بیدار میشود دوباره پرندگان با دیدنش نغمههای مستانه سر دهند و بر زمین و آسمان، آیههای مهربانی را بخواند؛ بی آن که بداند در خارج از همهی مهربانیهایش و همهی بخششهای بیانتهایش، چه دستهایی که سفرهای گسترده از بهر دیو فقر گستردهاند، خود از این خوان میخورند و دیو فقر را هم فربهتر میکنند. آن روز، بر سر آن سفرهی شوم، دخترک در حال بازی بود. نمیدانست کجا ایستاده است. نمیدانست که قربانی بعدی این دیار در برابر هیولای فقر باید او باشد! آن شب دخترک خوابید. صبح دیگر بیدار نشد. بدنش سرد شده بود. دیگر خبری از گرمای زندگیبخش او نبود.
عکس از سمانه؛ دخترکی که تنها چند روز از کلاس اولش گذشته بود و شادیاش برای رفتن به مدرسه، دیری نپایید.
امروز روز ملی کودک است. دو شب پیش یکی از کودکان جمعیت امام علی در قم به همین سادگی جان باخت: «شب تب کرد. خوابید. صبح دیگر بیدار نشد.» همه گفتند مگر میشود با یک تب یک بچه فوت کند؟ بله! میشود! وقتی کودکت بیمار شود و هر بار به علت فقر مالی، آهی در بساط نداشته باشی که او را برای درمان به بیمارستان ببری، همه چیز امکان دارد. فقر همه چیز را ممکن میکند. امروز روز کودک است. چه بسا صدها هزار کودک، امروز و همین الان در کشورهای مختلف دنیا در جای جای این زمین پهناور از فقر، جنگ، قحطی و گرسنگی رنج میبرند و معلوم نیست که چند نفر از آنها سحرگاهان فردا را نخواهند دید.
امروز را دریابیم که شاید فردا دیر باشد! امروز را دریابیم که آیا میتوان یک کودک و تنها یک کودک محروم از تحصیل را به مدرسه بازگرداند؟ میتوان امروز و همین امروز، باری از روی دوش یک کودک زبالهگرد برداشت و او را به زندگی کودکانهاش، خالی از هر درد و رنج، برگرداند؟ آیا میشود که کودکی را از چنگال اعتیاد والدینش برهانیم و زندگی سالمی را به او هدیه دهیم؟ امروز را دریابیم. شاید فردا دیر باشد.
سمانه شب خوابید و سپیدهدم دیگری برای او نبود. سپیدهدمان امروز را که دیدیم آن را در دست بگیریم و بر شب کودکان محروم و پر درد سرزمینمان بپاشیم. از شب پردرد آنها و دستان ما سوال میشود که آیا دستانی برای بخشیدن روشنایی بر ظلمت فقر بودیم یا دستانی بخیل؟
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!