بازی باخت-باخت فراموششدگان
شرط بندی روی نبرد تن به تن کودکان در جنوب تهران به خاطر پول و مواد
– من صد تومن سر اون پسر قدکوتاهه شرط میبندم.
+من پونصد تومن میذارم سر برد حامد استخون.
# حاجی داری میبریها! بازی داره مساوی میشه.
اوف! نزدیک بود دماغش رو بشکونه. من بیست تومن گذاشتم سر اینکه قدکوتاهه دماغ استخون رو میشکونه. قدش کوتاهه ولی فرزه. دماغش رو بشکونه، یه تومن کاسبم…. اووف حاجی! دماغش رو شکوند.
نفر آخر داد زد: «دماغ حامد استخون شکست. آخ جون! دماغش شکست. بده بیا یه تومن رو! من رو دماغش شرط بسته بودم! داداش یاد بگیر چطور باید شرط ببندی! این کوتاهه مثل الماسه! من فقط رو این میبندم از این به بعد!»
پولها را تقسیم کردند. یک عده خوشحال بودند و یک عده ناراحت. پسرک قد کوتاه پنجاه هزار تومان از بردن این مبارزه برده بود. پنجاه هزار تومان را گرفت. احتمالا باید بیست سی تومان آن را خرج زخمهایی میکرد که در مبارزه برداشته. بیست هزار تومان باقی را هم چیزی برای خورد و خوراک خانه خرید میکرد. «حامد استخون» اما آن وسط با دماغ شکسته پهن زمین شده بود. همه، پولها را تقسیم کردند و رفتند. حامد کف زمین بود. هیچکس حتی دستش را نگرفت تا او را بلند کند تا آبی به سر و صورت خونیاش بزند. اینجا نبرد مرگ و زندگی بود؛ یا به عبارت بهتر: «مرگ و مرگ»؛ در این مبارزه یا امروز میمیری یا امروز زنده میمانی و در مبارزهی فردا میمیری! در بازی برد-برد بزرگان، بازی باخت-باخت این فراموششدگان شده بود اسباب سرگرمی خلقالناس!
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!