چند کلمه با آرتین، ایراننژادی که به همراه خانوادهاش غرق شد…
عکست میخکوبم کرد
انگار همه معصومیتها و قشنگیهای دنیا رو یکجا ریختن توی وجود تو
لابد چشم و چراغ خونوادت بودی.
وقتی اسماشون رو با زبون شیرین پونزدهماهگیت صدا میزدی، قند توی دلشون آب میشد.
هر دندونی که درمیاوردی، هر قاشق غذایی که میخوردی، هر قدمی که برمیداشتی، هر کلمهای که میگفتی، هر لبخندت، هر نگاهت، شیطونیهات، حتی گریههات، مامانت توی همهشون نشونههایی از سلامتی و سرزندگیت میدید و با هرکدومشون یه نفس راحت میکشید.
وقتی موهای روشن و لَختت رو نوازش میکرده، وقتی بوی تنت مدهوشش میکرده، وقتی یاد گرفتی محبتت رو نشون بدی و با اون انگشتای کوچیک و نرم، موهاشو لمس میکردی یا گردنشو با حلقهی دستات که به سختی به هم میرسیدن در آغوش میگرفتی، در تمام اون لحظات بیبدیل درخشان، تو رو در آیندهای نه چندان دور میدیده که قد کشیدی و بزرگ شدی و برای خودت کسی شدی.
وقتی فکرشو میکنم که همتون با هم رفتین، میگم اینطوری اقلا عذابِ روبرو شدن با مرگ بقیه اعضای خونواده و رنج تنها موندن رو نمیکشه هیچ کدوم از شما.
آرتین!
تو برای من نمادی،
نمادی از همه «ایراننژاد»هایی که به مقصد نرسیدن. «ایراننژاد»هایی که کسی به فکرشون نیست و انگار فرزندِ این کشور نیستن.
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!