گزارش محلههای شهر ری در شناساییهای کوچه گردان سال ۱۳۹۸
محله فیروزآباد، شهر ری تهران
فیروز آباد منطقه ای بزرگ و دارای امکانات عمومی مناسب،شامل:
چند مدرسه برای تمام مقاطع تحصیلی، مسجد و حسینیه، خانه بهداشت، داروخانه، کلینیک پزشکی، کانون فرهنگی، زمین فوتبال، کارگاه های متعدد، ساختمان شورا و دهیاری میباشد و ساکنین محله های اطراف برای رفع نیازهای بهداشتی و آموزشی به این منطقه می آیند.
در کنار امامزاده،قبرستان مجزایی وجود دارد.
بافت منطقه شهری بوده اما دارای کوچه های باریک و قدیمی است؛منطقه فاقد ساختمان کلانتری و دارای یک کانکس در محله است که گشت زنی مامورین انجام میشود.
منطقه بیشتر نیاز به شناسایی خانه به خانه دارد.
محله فیروزآباد، شهر ری تهران
مادری پیر وبیمار که از فرزند ۱۷ ساله معتادش طی چندماه تنها خبری که دارد این است که فراموشش کن دیگر امیدی به او نیست و دیگر برایت پسر نمیشود.
مادری پیر با دختر ۲۰ ساله که دچار صرع و غش میشود و مادر مجبور است داروهایش را به موقع خریداری کند وگرنه تشنجها هرشب تکرار میشود.
تنها امید مادر،پسرش مهدی است که درس میخواند.
مادر خود نیز دچار بیماری است دیابت دارد اما گاهی ناچار برای تامین هزینه ها در خانهها کار میکند.
مادر بخاطر نداشتن پول پیش خانه به اتاقی درخانهی برادرشوهر پناه برده و با آنها زندگی میکند.
مادری ک در چشمانش نوری از امید دیده نمیشود.
محله فیروزآباد، شهر ری تهران
زن و شوهری با چهار فرزند، یک دختر ۱۲ ساله و سه پسر ۱.۵ تا ۷ ساله.
وقتی وارد خانه می شوی مسأله ای که خیلی جلب توجه می کند، وجود تعداد زیادی مگس است! همه جا هستند و تلاش مادر نیز برای از بین بردنشان بی فایده است. به جز این مورد، خانه تمیزی دارند، این را از لباس های شسته شده ی روی بند هم می توان فهمید. پس منشا مگس ها از کجاست؟
آن ها را رها می کنم و به آشپزخانه می روم. در آشپزخانه شان یخچال دارند اما یخچالی خالی، مثل دستانشان، که فقط وظیفه ی حفظ ظاهر آشپزخانه را بر عهده دارد!
پدر کارگر است و درآمدش نه کفاف خورد و خوراکشان را می دهد، نه کفاف اجاره خانه را…
محله فیروزآباد، شهر ری تهران
اینجا نبض مهربانی هنوز می تپد!
محمد ۱۶ ساله، ۷ ماه پیش، پس از مرگ پدر، مرد خانه شد و مسئولیت مادر و ۵ خواهر و برادر بی پناهش را بر عهده گرفت.
مدرسه را با وجود اینکه شاگرد ممتاز بود و علاقه زیادی به درس داشت، رها کرد و وارد چرخه کار شد تا بتواند خرج خانواده را بدهد.
اما برای این خانواده مهربانی هنوز سوسو میزند!
صاحبخانه بعد از مرگ پدر، برای کمک، کرایه را کمتر کرده بود و همسایگان مهربانی داشتند که از هیچ کمکی دریغ نمیکردند.
کاش می شد کودکی محمد را هم به او برگردانیم… کاش می شد به جای کار سخت، قلم به دستش بدهیم…
محله سیزده آبان، شهر ری تهران
منطقه ای که در آن ظاهر خانه ها شیک و مرتب است. از نظر امکانات دارای دو ورزشگاه، مرکز سلامت،کلانتری، پارک و مدارس متعددی است. از نظر جغرافیای محلی میشود گفت ۱۳آبان به دوقسمت شمال و جنوب تقسیم می شود. اوضاع شمال به مراتب بهتر از جنوب است.
در قسمت جنوبی به وفور خانواده های افغانستانی زندگی میکنند که از وضع معیشتی و بهداشتی خوبی برخوردار نیستند و فقر بیداد میکند. همچنین اعتیاد داخل این محله وجود دارد. در بخش جنوبی دو مدرسه وجود دارد ک یکی از آنها از دیگری مناسب تر است.به گفته یکی از اهالی محل داخل مدرسه ای به نام دانشمند، دانش آموزان سیگار میکشند و همچنین زودتر از ساعت مقرر تعطیلی به خانه بر میگردند. با موتور وارد مدرسه میشوند و مدیر مدرسه هم جرأت حرف زدن ندارد چون نتیجه حرف زدن کتک خوردن است.
بافت خانه های قسمت جنوب شدیدا قدیمی است و اتباع افغان با تعداد بالا در خانه های کوچک زندگی میکنند.
محله سیزده آبان، شهر ری تهران
شمع سازی در تاریکی…
مردی عصبی که مبدأش بر سر میدانی است که شاید کسی برسد و او را برای کار به مقصدی برساند. ولی فایده ای ندارد. مشکل اعصاب دارد بر سر هیچ کاری بیشتر از یک ساعت نگهش نمی دارند؛مقصد او یا اخراج است یا حقوق نصفه و نیمه ای به خاطر ناراضی بودن صاحب کار به او می دهد.
زن اما حکایتی دیگر است. حکایت شمع سازی که سعی دارد شمعی برای این تاریکی باشد. شمع سازی می کند. بلکه کمی دخل خانه به خرجش بیاید. نزدیک عید کار سختش که سخت تر می شود، حقوقش بالاتر می رود شاید یک میلیونی بشود. اما باقی ماه های سال بیشتر از ۷۰۰ نخواهد بود. دو پسر و سه دختر دارند؛ پسر ده ساله به خاطر اینکه دائما در مدرسه دعوا را جایگزین درس خواندن کرده اخراج شده. و حالا گاهی میان زباله ها می گردد. همان اندک پول حاصل از زباله گردی را در گیم نت خرج می کند. پسر دیگر مشغول کار در یک خیاطی است و با حقوقی ۷۰ تومنی در هفته. خانه را رهن کرده بودند و من نمی دانم تا کی شعله ی شمع می خواهد دیوار های خانه را گرم نگه دارد…
محله سیزده آبان، شهر ری تهران
پدر خانواده ده سالیست که مریض است و از ناحیه کمر، معده، کبد، روده و همچنین پروستات دارای مشکل بوده و توان کار کردن ندارد… ده سال از زندگی خود را با قرص و دارو گذرانده در کنار خانواده اش که شامل چهار دختر و یک پسر می شود. به گفته مادر خانواده، پسر اعصاب کار کردن ندارد و زود عصبی می شود و سر هر کاری می رود بعد از یک هفته او را اخراج می کنند. زندگی خود را به مدت چند سال در پارکینگ یک ساختمان گذرانده اند و حتی یخچالشان متعلق به همسایه بود. دختر بیست و هفت ساله او مطلقه هست و دو دختر دیگر به مدرسه می روند . تمام بار مخارج خانواده بر دوش زن خانواده است که از کار در زیپ دوزی، مخارج خانواده را تامین می کند. اگر کار زیپ دوزی رونق بگیرد در آمدش به ۳۵۰هزار تومن می رسد ولی اگر کار کساد باشد همین مقدار هم دستش را نمی گیرد . توان خریدن داروهای مرد خانواده را به طور کامل ندارند …. قبض های اب و برق انها به تعویق افتاده بود. داستان خلاصه و یک خطی؛ آنها، خانواده ای بودند که سکوتشان از فقر را دیوار های خانه فریاد می کرد.
محله سیزده آبان، شهر ری تهران
خانواده ای ۷ نفره با ۵ فرزند.۴ دختر و یک پسر. دخترهای بزرگ مدرسه می روند. اما دخترک ۶ ساله در خانه است و پاهایش تا بالا سوخته و به سختی راه می رود. مادرش می گوید:قابمله غذا روی پایش برگشته، اما قبل از آمدن مادر، بچه ها به ما گفتند که با آب جوش فرش می شستیم و پاهایش سوخت.
به کمک یک دکتر هزینه ی پانسمانش را داده اند.اما هنوز پاهایش پانسمان است.
پسر کوچک تر هم که دوسال دارد،آثار سوختگی روی پاهایش بود. طبق گفته مادر، مرد خانواده بیماری اعصاب دارد و باید بستری شود. سر هیچ کاری دوام نمی آورد؛سریع دعوا کرده و عادت به چاقوکشی دارد.
مادر هم چون مجبور است از دختر کوچکش مراقبت کند توانایی کار کردن ندارد. مادر می گفت: “شوهرم دست بزن دارد؛ من و بچه ها را اذیت می کند”.
نیمی از پول رهن خانه را قرض گرفته اند و قراردادشان رو به اتمام است.
محله سیزده آبان، شهر ری تهران
خانوادهای با دو فرزند، یک دختر هشت ساله و یک پسر یک ماهه، یک سال و چهار ماه است که به علت جنگ و بیکاری، به امید زندگی بهتر، به ایران مهاجرت کردهاند. زندگیشان با دستمزد کارگری و جمعآوری کارتن توسط مرد خانواده میگذرد.
سارا هشت سالش است، اما چون موفق به دریافت کارت آبی نشدهاند تا به حال به مدرسه نرفته است.
دست سارا سالها پیش شکست، ولی خوب جا نیفتاده همین است که از آرنج کج مانده است، درست مثل لبخند کج روزگار میان این حیاط و پنج خانوادهای که در آن در پنج اتاق زندگی میکنند.
فقط یک حمام در کل خانه وجود دارد که فقط یک خانواده از آن استفاده میکند و به بقیه اجازه استفاده از آن را نمیدهند.
محله سیزده آبان، شهر ری تهران
پدر خانواده مبتلا به بیماری رماتیسم است و توان کار کردن را ندارد. گرچه هر از گاهی به کار دستفروشی رو میآورد. پدر خانواده توان تهیه دارو برای درمان بیماری خود را ندارد. به دلیل عدم توانایی پدر و وضعیت وخیم خانواده از لحاظ مالی پسر چهارده ساله آنها مجبور به ترک تحصیل شده است. به گفته اعضای خانواده پسر چهارده ساله به گونهای به مدرسه علاقه دارد که بعد از ترک تحصیل شدیداً ناراحت شد و هر موقع اسم مدرسه میآید گریه میکند. او در یک فروشگاه لوازم خانگی کار میکند.
موج فقر، آرزوی تحصیل پسر کوچک خانواده را هم با خود برده و او نیز ترک تحصیل کرده است.
مادر خانواده برای تأمین مقداری از هزینه خانواده به کار نظافت مشغول است.
یخچال خانه خراب است و یک تلویزیون سوخته کنج اتاق دهنکجی میکند.
محله سیزده آبان، شهر ری تهران
خانوادهای هستند که در جستجوی کار به صورت قانونی به ایران وارد شدهاند و مادر خانواده به علت اعتیاد همسرش پس از ورود به ایران از همسرش جدا شده است. ۲۲ سال سن دارد و برای تأمین نیازهای مالی خانواده مجبور به زبالهگردی و نظافت منازل شده است. بار خانه را به تنهایی به دوش میکشد.
او به همراه دخترانش محل زندگی خود را با پنج خانواده دیگر شریک شدهاند.
دختران ۱۰ و ۹ سالهاش به علت مشغله زیاد مادر موفق به دریافت اوراق هویتی نشدهاند و پس از ورود به ایران از ادامه تحصیل باز ماندهاند.
محله سیزده آبان، شهر ری تهران
پدر و مادری معتاد با خانه تمیزی که بوی تریاک به مشام میرسد؛دارای دو پسر و یک دختر هستند،محمد ۱۲ ساله، وعلی ۱۰ ساله و معصومه سه ساله؛ محمد و علی به دلیل مشکلات مالی خانواده و بیکاری پدر،دو سال پیش ترک تحصیل کردندو به دلیل تمسخر توسط دوستانشان،معمولا از خانه بیرون نمیروند؛پدرشان از سه ماه قبل، سرکار میرود اما به دلیل بدهی زیاد،مجبور به فروش خانه شده اند؛
پاهای علی دچار نقص مادرزادی ست؛مادر بچه ها هیچ درخواست و حمایت مالی ندارد و تنها درخواستش،ادامه تحصیل فرزندانش و حمایت درسی آنهاست.
محله سیزده آبان، شهر ری تهران
در یک خانه در انتهاییترین نقطه محله در کنار کارگاه شمعسازی پیرزن و پیرمردی هفتاد، هشتاد ساله و بیمار که توان کار کردن ندارند، در خانهای با پنج اتاق به همراه چهار خانواده دیگر زندگی میکنند.
پسر هفده ساله خانواده نانآور است و در آهنبری کار میکند. انگار جای پسری نوجوان دارد از خود آهن میسازد!
اتاق آنقدر کوچک بود که خوابیدن در آن سختتر از دیدن رویا بود. شبها که با دستان سیاه از برش آهن بازگردد، چه خوابی خواهد دید؟
محله سیزده آبان، شهر ری تهران
پیرزن جلوی در افتاده بود. با دیدنش یک لحظه صدایم در گلو ماند. یک پیرزن فرتوت و تنها در خانه ای کاملا محقر زندگی میکرد.
به درستی صحبت نمی کرد ولی فهمیدیم یک دختر و یک پسر دارد …
به گفته پیرزن دامادش نمی گذارد دخترش به او سر بزند و دختر فقط برای مادرش غذا می آورد؛اما پسرش،زن دوم گرفته است. همسرش مانع از زندگی مادر پیر همراه پسر شده است واینگونه پیرزن تنها مانده … همسایه ها می گفتند این پیرزن هر روز فقط دم در خانه مینشیند و کوچه را نگاه می کند…
پشت پیچ کوچه خبری نیست،شاید به دنبال پیچ و خم دل فرزندانش می گردد.
محله سیزده آبان، شهر ری تهران
زن از زمان تولد به مدت ۳۰سال در ایران زندگی میکند و دارای اوراق هویتی است. اما پسر ۸ سالهاش برای دریافت اوراق هویتی و تحصیل با مشکل روبروست.
اعتیاد پدرخانواده به هروئین او را به نظافت در منازل واداشته بود که پس از آسیب دیدن ریههایش از کار دست کشیدهاست.
با وجود دو فرزند ۶ و ۴/۵ ساله توانایی کار کردن در شمع سازی نزدیک خانه را ندارد.
پدر خانواده که به تازگی از کمپ ترک اعتیاد بازگشته به کارگری مشغول است.
محله سیزده آبان، شهر ری تهران
مادری برای پیدا کردن لقمه نانی زبالهگردی میکند و هر از گاهی به خانه دیگران میرود تا نظافت خانهها را انجام دهد.
شوهرش به خاطر سنگ کلیه و عدم توانایی برای پرداخت هزینه بیمارستان به افغانستان سفر کرده است تا آنجا عمل کند.
چهار فرزند دارند که به دلیل عدم تمکن مالی به مدرسه نمیروند. پسر هشت ساله هر از گاهی با مادرش به زبالهگردی مشغول میشود. شهرداری به مادر هشدار داده است که دیگر حق جمع کردن زباله را ندارد.
چهاردیواری یا خانهای که در آن ساکن هستند اجارهای است با کرایه ماهیانه سیصد تومان.
محله غنی آباد، شهر ری تهران
روستای غنی آباد،از توابع بخش مرکزی شهرستان ری،بعد از امین آباد واقع شده است.
مسیر جاده امین آباد تا روستای غنی آباد به دلیل کم عرض بودن خطرناک است.
شهرداری ناحیه ۷ بین روستای غنی آباد و اشرف آباد واقع شده است.
این روستا با جمعیت حدود ۶۰۰۰ نفر متشکل از خانواده های ایرانی و افغان می باشد.
آب روستا این قابل شرب نیست و اهالی مجبور به خرید آب شیرین هستند.
اکثر کوچه های این روستا باریک و صعب العبور بوده و در قسمت هایی خرابه وجود دارد.
با این حال خوشبختانه دسترسی افراد روستا به خانه ی بهداشت،مدرسه در مقاطع مختلف،نانوایی،سوپر مارکت،رستوران،باشگاه بدنسازی و مسجد آسان است.
محله غنی آباد، شهر ری تهران
“محله ای که اعتیاد،اهالی خانه به خانه اش را،به خاک سیاه نشانده است..”
با نگرانی نگاهمان می کند و سعی میکند ترسش را پنهان کند،تمام وجودش اعتیادش را فریاد می زند..
سراغ فرزندانش را می گیرم،به اتاقی در یک کارگاه که در آنجا زندگی می کنند، دعوتمان می کند؛
مریم و محمود را صدا می زند؛مریم ۶ساله است و شیطنت از چشمان زیبایش می بارد،اما محمود ۹ ساله،سر به زیر و آرام است؛
پدر بچه ها،اعتیاد به هروئین دارد و خرج اعتیاد خود را از جمع آوری ضایعات به دست می آورد…
بین صحبت هایش دائم لبخند می زند و سعی دارد خودش و بچه ها را خوشبخت نشان دهد…
صحنه نمایش،هرچه داشته باشد،بازیگر خوبی ندارد.. چشمان من خوشبختی نمی بیند!
محله غنی آباد، شهر ری تهران
کودکی ۴ساله در آغوشی که اعتیاد مهر و محبت را از آن ربوده است..
مسعود با دایی ها و مادربزرگش که مصرف کننده هروئین هستند زندگی می کند.
هروئین، مسعود را آواره کوچه ها کرده و
چون خانه ی مادربزرگش پاتوقی برای افراد معتاد است نمی تواند دائم در خانه باشد..
پدر مسعود خانواده را ترک کرده،مادرش اعتیاد دارد و با مرد دیگری زندگی می کند…
نامش را که میپرسم مات نگاهم می کند..
چشمانِ بی فروغ و زیبایش آرامش وجودم را می گیرد و چرایی وجودم را زیر سوال می برد..
داخل خانه که می شویم یکی از مهمان های مادر بزرگ بیرون می آید و جلوی در با چوبی می ایستد..
گمان می کند پلیس هستیم..
با صدای بلند دوباره مطرح می کنم که ما به دنبال کودکان محروم از تحصیل هستیم و مادربزرگ مسعود می گوید که نوه دیگرش شناسنامه ندارد و آیا می توانیم اورا آموزش بدهیم؟
حالا خیالش راحت شده که کاری با آنها نداریم و با خیالی آسوده به داخل برمی گردد…
محله بهشتی، شهر ری تهران
محله بهشتی به دو بخش تقسیم شده است.
هردو بخش دارای آب شرب و برق و گاز میباشند. و دسترسی به مراکز خرید موادغدایی برای هر دوبخش آسان هست.
دیگر امکانات محله مثل مسجد،مرکز بهداشت،پارک،زمین چمن،سالن ورزشی،مدرسه،سرای محله،کانکس پلیس،کتابخونه عمومی در نزدیکی بخش اول که شهرک فرهنگیان است ،قرار دارند.
در بخش دوم منطقه که متشکل از خانواده های افغان وایرانی است،تعداد خانواده های افغان بیشتر است.
در نزدیکی محله کارخانه ایران ترانسفو و انبار و سوله های زیادی وجود دارد.
در فاصله کمی از محله مهاجرین پاکستانی ساکن هستند.که به گفته محلی ها،اغلب کودکان این خانواده ها در حال زبالگردی دیده می شوند.
یکی از معضلات این محله اعتیاد میباشد که مصرف شیشه بیشتر از مواد مخدر دیگر شایع
است که باعث ایجاد چند پاتوق مصرف موادمخدر شده است.
محله بهشتی، شهر ری تهران
آن سلام گرم،
چشمهای گیرایش،
دل آزاده و دستان خالیاش،
دلش پر بود از محبت و مهر، اگر چه روزگار با او آنقدرها هم مهربان نبود.
با سلامی گرم و روی گشاده ما را به خانهاش دعوت کرد. از درد روزگار گفت، از زمانهای که از او نمیگذرد و از فرزندش مینا…
مینا کودک CP* همراه مریم مادرش در خانهای که تنها تعریفش ۴ دیوار خام است زندگی میکند.
مادر مینا که تنها راه امرار معاش خانوادهاش، حقوق ماهانه ۸۰ تومن بهزیستی مینا است، تنها دلگرمیاش کمک بعضی از همسایههاست.
مینا نیازمند جلسات بازتوانی است اما آنها توان مالی برای پرداخت هزینهها را ندارند.
*پی نوشت: CP (cerebral palsy) یا همان فلج مغزی، گروهی از اختلالات حرکتی دائم غیر پیشرونده هستند که به دلیل ناهنجاریهای مادرزادی و یا آسیبهای وارده بر مغز در مراحل اولیه تکامل ایجاد میگردند.
محله بهشتی، شهر ری تهران
محیا خانم با سلام گرمی،در را باز میکند.وارد خانه می شوم،پایم را در خانه ای که اتاق چندمتری بیش نیست،می گذارم؛موجی از سرما به صورتم می خورد،موجی از نگاهی سرد و بی روح و بی تفاوت..
محیا دلش به همین سردیِ نگاهِ مردش،گرم است،به همین بودنش…
احمد یکسال و نیم است که تصادف کرده،سرش آسیب دیده،کاملا فلج است و هیچ هوشیاری و گفتاری ندارد؛
محیا می گوید دلش به همین پلک زدن هایش به همین چشم گرداندن هایش گرم است،می گوید دعا کنید براش، دعا کنید برایم، دعا کنید حداقل بتواند یک کلمه با منِ تنهایِ بدون هیچ همدم و خانواده ای، صحبت کند،فقط یک کلمه برایم کافی است تا دل سوخته و خستگیم اندکی تسکین یابد..
محله بهشتی، شهر ری تهران
زندگی سخت است، اما زندگی برای بعضی ها گاهی سخت تر میشود. الهه خانم می گوید همه ی سختی زندگی را ب خاطر پسر ۱۱ ساله اش تحمل می کند.
از زندگیش برایمان می گوید، از دو سال پیش، از شروع داستانش، از روزی که برای عروسیِ دو دخترش زیر بار وام و قسط و قرض رفت و اما شوهرش ب جای دستان پر مهر و حمایت گرش همه ی برگه ها و چک ها را در دستانش گذاشت و رفت. دردناک می گوید از تنگی دستش و از قرض های مانده.
اما؛
من می دانم، تنگیِ دلِ آدم از رها شدن، حرف دیگری است. تنگیِ دل، آدم را از پا در می آورد، خورد می کند، می شکند.
می گوید دل گرمی ام به شماست که برای خرج خانه ام حداقل مجبور نباشم سرافکنده چشمم به دنبال دست کسی باشد. او می گوید و من دعا می کنم کاش دردی را بتوانم دوا کنم.
محله بهشتی، شهر ری تهران
کاش نگاه رنگین به در دوختهاش یاری پاهای ناتوانش را میکرد.
کاش میتوانست همراه نگاه پر از شورش فضای خانه را هم با صدایش گرم کند…
امیرعلی که دیگر گرمای دستان پدر را نمیتواند تجربه کند، این روزها با درد دست و پنجه نرم میکند.
او یک کودک CP* است و نیازمند جلسات متعدد بازتوانی. مادر امیرعلی دیگر توان پرداخت کلاسهای بازتوانی امیرعلی را ندارد و نگران گذشتن زمان گفتار درمانی امیرعلی است.
*پی نوشت :CP (Cerebral Palsy) یا همان فلج مغزی، گروهی از اختلالات حرکتی دائم غیرپیشرونده هستند که به دلیل ناهنجاریهای مادرزادی و یا آسیبهای وارده بر مغز در مراحل اولیه تکامل ایجاد میگردند.
محله بهشتی، شهر ری تهران
دیدن همه چیز از بالا چقدر زیباست.
ریسهای از چراغهای روشن در شب…
چه کس باورش میشود برای روشن ماندن یک چراغ چقدر سختی باید کشید!
سختی زندگی کردن در اتاقی که دیوارهایش دیگر تحمل رنج خانواده را ندارد، سختی بیماری مادری که دیگر همسری ندارد، سختی ترک تحصیل کودکی به دلیل نیاز مالی، سختی تحمل اشک مادری که درد بیپولی و بیخانمانی، درد عمیق بدنش را از یادش برده است.
طاهره را هزینه اجاره وادار به پس دادن خانهاش کرده است. در خانهای با یک اتاق به همراه مادر بیمار و سه برادر خود زندگی میکند.
امیر حسین پسرش پس از فوت پدر به دلیل فشارهای روحی درس را رها کرده و به نگرانی بزرگی برای طاهره تبدیل شده است.
خود طاهره نیز بیمار است. اما از ترس اضافه شدن مشکلات ترجیح داده که به پزشک مراجعه نکند.
مادر طاهره ،اعظم خانم، نیز سال پیش به دلیل سرطان تحت جراحی قرار گرفت. اما به دلیل ادامه ندادن شیمیدرمانی گمان میرود که دچار تومور لنفاوی اندام تحتانی پای راست، شده است. نازنین دخترکی زیبا و ۴ ساله و برادرزاده طاهره با آنها در این خانه زندگی میکنند.
راستش دلم میخواست ریسههای شهر را تا سقف خانهاش بکشم تا نازنین چشمش روشن شود به نور امید.
محله بهشتی، شهر ری تهران
تو محله ای که تو هر کوچه،حداقل چند خونه ی کوچیک و قدیمی وجود داشت چشممون خورد به یه خونه که کشش عجیبی توش بود و انگار در و دیوارش صدامون میزد؛خونه ای که به یک خرابه شبیه تر بود. وارد حیاط که شدیم پیرزن مهربونی ازمون استقبال کرد. از درد پاش گفت،از اینکه توان مالی برای درمان پاش نداره و با حقوق ناچیز نگهبانی به سختی زندگی میکنند. نگاه دختر بچه ای از پنجره به ما دوخته شده بود؛آتنا که با مادر و خواهرش تو اون خونه زندگی میکرد و وقتی بهش سلام کردیم فقط لبخند زد. آتنا مدت ها بود که از یک بیماری نادر رنج می برد و درمانش بدلیل بالا بودن هزینه ها متوقف شده بود.
نوه های ۶و۱۱ ساله پیرزن بعد از اینکه پدرشون معتاد شده بود ، همراه مادرشون به خانه ی پدربزرگ برگشته بودند. مادر جوان روزها از بچه هایش نگهداری میکرد و شبها زباله گردی میکرد. زباله هایی که به قیمت کیلویی ۳۰۰ تومن فروخته بشه و بتونه خرج آزمایشها و داروهای آتنا کوچولو رو بده.
پدر پیر خانواده مجبور بود شبها به نگهبانی بره و حقوقش رو با تاخیر و کم و زیاد شدن بگیره تا بتونه اجاره خونه رو پرداخت کنه و امید داشته باشه با باقیمونده این حقوق ناچیز غذایی برای نوه های کوچیکش فراهم کنه. پسر ۲۳ ساله خانواده به دلیل بیماری پوستی تابستونها نمیتونست سرکار بره؛چون التهاب پوستش زیاد میشد و توان مالی برای درمان بیماری هم نداشت و نمیتوانست کمک خرج خانواده باشه. خانواده ای که ۸ سال زیر بمباران های عراق در مناطق اطراف ایلام به سختی زندگی کردند وبعد از جنگ هم تا زمانی که میتوانستند با فقر و بیکاری مبارزه کرده ولی در نهایت ۱۵ سال پیش مجبور به مهاجرت به حاشیه پایتخت شدند.
محله بهشتی، شهر ری تهران
بیست متری بیشتر نیست، شاید هم کمتر.
خانهای را میگویم که مادری با سه فرزند دوازده، نوزده و یازده سالهاش و یک نوه پنج ماهه در آن صبح را شب میکنند.
اعتیاد به جان زندگی دختر خانواده افتاده و در حال جدایی از همسرش است. کل خرجی این خانه از دستمزد دختریست که نوزده سال بیشتر ندارد و یارانه. این را اضافه کنید به استیجاری بودن همین خانه.
پسر خانواده، امیرعلی، یک سالی مردود شده است و الان در کلاس پنجم درس میخواند.
دختر دیگرش هم کلاس پنجم است.
خدا را چه دیدی شاید برای بیسن متری بیست بیاورد…
محله تقی آباد، شهر ری تهران
مهتاب دختر ۹ سالهای است که به کلاس اول میرود. حکایتش طوری بود که نمیشد قصه آغوش گرم مادر را در گوشش زمزمه کرد. حضور مادر در زندگی او فقط باعث عقب ماندگیش از درسها بود. مادری که برای فرزندان مادری نکرد و در ذهن دخترکمان خاطره خوش از خود باقی نگذاشت …
یاسر شش ساله است و پا به پای پدر، زبالهگردی میکند. عجیب اینجاست که آغوشش برای آنها آنقدر امن هست که بوی زباله نتواند عطر خوش پدری را کمرنگ کند. عاشقانه از پدر میگویند و با تمام این دشواریها اعتراضی ندارند به پدر. بچهها به همراه پدرشان با مادربزرگی زندگی میکنند که گویا به قول همسایهها ننه کل محله است.
محله اشرف آباد، شهر ری تهران
روستای اشرف آباد، از توابع بخش مرکزی شهرستان ری، در سیزده کیلومتری میدان شهرری، بعد از روستای غنی آباد و قبل از روستای زمان آباد واقع شده است.
این روستا حدود ۱۰هزار نفر جمعیت؛ متشکل از خانواه های ایرانی و افغان دارد.
مهمترین و اساسی ترین معضل این روستا اعتیاد است.
آب اشرف آباد آشامیدنی نیست و ساکنین مجبور به خرید آب آشامیدنی هستند.
این روستا دارای کوچه های باریکی است که تاحدودی امنیت ساکنین را تهدید می کند.
در این روستا دسترسی به سوپر مارکت، نانوایی، لباس فروشی، رستوران، مسجد، مدرسه در مقاطع مختلف، موبایل فروشی، قصابی، خانه بهداشت، درمانگاه، داروخانه و .. آسان است.
محله اشرف آباد، شهر ری تهران
مادری خسته
از تحملِ پدر و پسری معتاد…
از تحملِ شنیدن حرف های نوه ۶ساله که هرروز داستان مواد کشیدن پدربزرگ و پدرش را تعریف می کند…
از دیدن پسر ۲۳ ساله اش که از کودکی بارِ سنگین تهدیدهای پدرش را به دوش می کشد…
از ندیدن و نخواستن پسر ارشدِ معتادش…
از دلسوزی برای عروسِ ۲۷ساله اش که هرروز از صبح تا شب در بیابان های زمان آباد جورِ پسرش را می کشد…
از زخم های رویِ دستش که گواه و شاهدِ تمام سختی هایش در زندگی بوده است…
از…
محله اشرف آباد، شهر ری تهران
زیر پله ای که پناهِ مادری به همراه سه فرزندش است …
فرزند اول ۱۵ساله است، از ظهر تا دوازده شب مشغول جمع کردن نان خشک است.. پسر کوچک دوازده سال دارد و به دلیل شرایط سخت مالی مجبور به ترک تحصیل شده است…
و دختری ۹ماهه که قبل از اینکه به دنیا بیاید پدر،خانواده را ترک کرده است..
مادر خانواده مجبور به درست کردن برس بادستمزدی بسیار اندک است…
محله اشرف آباد، شهر ری تهران
پسرک از خواب که بیدار می شود با دوچرخه کوچکش در کوچه ها بازی می کند تا مادر از سرکار برگردد..
پدر در نبود مادر خانه را پاتوق دوستانش می کند و جلوی کودک ۶ساله هروئین مصرف می کند…
امیرمحمد گاهی هم که پدر تنهاست در خانه می ماند و درکنار بساط همه چیز را مشق کرده.
از فوت های پدر هنگام مصرف برای مادربزرگی تعریف می کند که میزبان ما بود. حتی شیوه ی مصرف را با دست توضیح می دهد…
با خود فکر می کنم اگر اینجا رهایش کنیم. پشت همان در بسته ای که پدرش باز نکرد تا اعتیادش را در صورتمان بکوبد. چند سال طول می کشد شبیه پدر و پدر بزرگش شود؟
وارث دود!..
محله اشرف آباد، شهر ری تهران
نداشتن شناسنامه ای برای فرزندانت…
نداشتن پولی برای درمان فرزند کوچکت…
سکوتت در برابر حرف های خانواده…
سکوتت دربرابر اشکهای دختر ۱۰ساله ات…
ترس و اضطرابت برای تشنج صابر…
ترست از تکرار شدن تشنج هایش…
کُلِ این دنیا مدیونِ قطره قطره اشکهایی هستند که در برابرمان ریختی برای خانواده ات، برای آینده دخترت و برای خوب نشدن پسرت…
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!