زنجیرِ تو بر شانههایمان
بیست و هشتمین نوشته از سلسله یادداشتهای هفتگی شارمین میمندینژاد، مؤسس جمعیت امام علی، در روزنامه شرق
آیا من بر مظلومیت تو میگریم یا دود این اسپندهای ریخته بر آتش چشمانم را میسوزاند؟ تو در ردیف اول نشستهای، ناگهان بهارت زمستان شده، غم در قاب نگاهت، غرقابه اشک گشته و رنگ هر آبرو از رویت ریخته. تو در آغاز، تمام شدهای و به جُرم قتل، در پایان یکی از این شبها، محکوم به اعدام هستی تا سحرگاهانمان را بی تو، امن و آرام کنیم. مگر آن که من در این شبِ تاریک، خونبهای تو را با کمک مردمم، جمع کنم و پیشکشِ اولیای دمت گردانم. سال ۱۳۸۶ است. قدِ عقلم مرا به این هیأت آورده که همه حسرتشان آن است که در روزِ یاوری و هل من ناصر نبوده اند؛ پس حتم یاریام خواهند کرد. همه جا را دود گرفته است.
از دود منقلهای هیأت، به آن زیرزمین تنگ و گود میروم که به اصطلاح، کارگاه کار کودکان است. سه حوضچه به شکل تنور، چنبره زده بر منبعی از گرما، قرار است ذوبکننده آت و آشغالها و زائدات شهرمان باشد تا سر آخر، از این حوضها، مواد بُنجل و کمقیمتی به وجود بیاید. هنوز آن روز، پیش چشمانم است؛ آن روز که برای گرفتن رضایت از اولیای دم تو که ردیف اول نشستهای، به آن دخمه هولناک رفته بودم که با لُپلُپه عبثِ پنکه ای فرسوده، اندکی باددار شده بود. بلوایِ دود و آتش و گرما… درست انگار وارد تعریف دوزخی شده بودم که قرآن از آن سخن میگوید:
آنها در ميان بادهاي كشيده و آب سوزان قرار دارند
و در سايه دودهای متراكم و آتش زا
سايهای كه نه خنك است و نه مفيد
(آیات ۴۲ الی ۴۴ سوره واقعه)
چند کودک افغان و ایرانیِ صورتسوخته، بر سر آن حوضچهها با پارویی، سطل و مشماهای بازیافتی را در حوض هم میزدند. با هر چرخش پارو، پلاستیکها در هم چروک و مچاله و آب میشدند. بوی مشمئزکننده زباله به همراه مواد شیمیایی شدیدا تو را میآزرد. جرم این کودکان چیست جز تاب نیاوردن فقر به همتِ کارِ معصومانهشان در آن جهنم؟
میگفتند گناهکاری؛ پسر صاحبکارِ کارگاهت را به ضربه پارویی کُشتهای. من عکس آن پسر مقتولِ درشتاندامِ صاحبکار را میبینم که به هر زیرگیریای میتوانست بر دوش نحیف این کودکان غریب و بیکس بنشیند و صورتهای خیس از عرقشان را لهیدهخمیری چسبیده بر سنگپوشِ کفِ آن تنورِ دخمه کند و شرش را بر جان آنان بریزد.
چه همهمه و غوغا و هیاهویی است در این هیأت. به مختصرِ قوریِ چایِ فقیرانهای میتوان ارادت خود را به رخ کشید و بهشتی شد، در شهری که دخمه های پنهانی برای جهنم کردن زندگی کودکانِ بیکساش دارد.
صدای زنجیر زدنِ دستهای عزادار، یادآور صدای دستبند و پابند غل و زنجیر پاهای توست که از ردیف اول به آن راهروی تنگ و طولانی زیر هشت قدم میگذاشتی. همانجا بود که هر بار فریاد میزدی: من او را کُشتم چون میخواست به من تجاوز کند. تو در آن دالان تنگ انتظار مرگ ، فریاد شدی و من در این هیأت، برای جمع آوری پول خونت، بر پیران این هیأت، فریاد میشوم که:
گناه او چیست که پدر از دست داده و ما او را به دست نیاوردهایم، فقیر و گرسنه شده است و ظرف غذایی از ما به او نرسیده، بهشتِ کودکیاش به دوزخِ کارگاه زیرزمینی دوخته شده و چشم مسئولیت و مسئولانمان پیگیرش نشده، یاری خواسته، یاریاش نکرده ایم، و اینک همه او را قاتل میخوانیم و متهم ردیف اول. مگر ما حسینی نیستیم؟ کداممان در کدام ردیفِ زندگیِ این کودک قرار داشته است که او را همردیف دزدان و قاتلان و اراذل میکنیم؟
آقایان!
نه به زنجیرزنی است، نه به کِل کشیدنِ در کوچه ها؛ نه به دود کردن این اسپندِ بی دلیل بر سر خیابانها و نه قیمه و قرمه و قوری چای دادن به سیران شهر. من نباید سر به سرِ سنگ بکوبم. اگر به فردوسِ ملاقات او دل بسته اید، کودکی را به دوزخِ تنهاییِ این شهر، تنها نگذارید.
تو لحظهای در آن دالان تنگ میماندی به امیدِ آن که قدمی برنداری تا صدای زنجیرهای اسارتت، گوشَت را نیازارد و به آنی، آزادی را در مخیله سکوتت بیاوری و من به آنی در آن سکوتِ هیأت، از زنجیرهای فروافتاده، امیدی گرفتم که شاید کمک و حرکتی نه برای دیروز تو و امثال تو، بلکه برای امروزِ مرگت و قصاصت، اتفاق افتد و کسی به پول خوردهای مرا در خونبهایِ تو یاری کند. اما عبث بود این پندارم. زنجیرهایِ سرزنش دوباره بر هوا شدند و بر دوشها فرود آمدند. تو با زنجیرهای پایت به راهت ادامه بده… سکوت شِکَن که این سکوت بیفایده است.
آيا سيراب ساختن حاجيان و آباد كردن مسجد الحرام را همانند [كار] كسى پنداشته ايد كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده و در راه خدا جهاد مى كند [نه اين دو] نزد خدا يكسان نيستند و خدا بيدادگران را هدايت نخواهد كرد (آیه ۱۹ سوره توبه)
سلسله یادداشتهای هفتگی شارمین میمندی نژاد، مؤسس جمعیت امام علی در روزنامه شرق
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!