زهرا دیروز خودکشی کرد
ماجرای زهرا!
زهرا دیروز خودکشی کرد؛ با شش ورق قرص و با بچهای در شکم.
- پیشتر بخوانید: زندگی را در کجا مییابیم؟ گذری به محله لب خط شوش
زهرا یک سال داشت و خواهرش مریم هنوز در شکم مادرش بود که پدرش از دنیا رفت. پدر چند زن داشت و از هر کدام چند بچه. سهم زهرا از اموال پدر، ۵ میلیون تومان پول نقد شد که نزد قیّم به امانت سپردند تا هر ماه سود ناچیز آن را به دست زهرا و مریم برساند. پدربزرگ پدریشان سالها پیش از دنیا رفته بود. مادر سرپرستشان شد؛ مادری که خود برآمده از خانوادهای با فرهنگ بزهکاری بود و حال در ۲۲ سالگی باید سرپرستی خانوادهی سه نفرهشان را هم به عهده میگرفت.
زندگیشان با موادفروشی مادر که شغل خانوادگیاش است میگذشت. مادر، بچهها را هم به کار میگرفت. زهرا میگفت «یک بار توی خیابون مامورا گرفتنم و بردنم کلانتری. اینقدر گریه کردم و خودم رو زدم که افسره گفت «این که از الان داره مواد میفروشه معلومه میخواد عاقبتش چی بشه. ولش کنیم بره. یازده سالم بود».
چند وقت بعد مادر را به اتهام موادفروشی دستگیر میکنند. مادر در زندان میمیرد و خاله همه کارهی زندگی زهرا و مریم میشود. با شوهر و فرزندانش میآید و در خانهای که یکی از همسران موقت سابق مادر زهرا به او بخشیده ساکن میشود. کار زهرا و مریم ادامه پیدا میکند. سهم خاله از سرپرستی بچهها تصرف خانهیشان است و تکلیفی نمیبیند که کار دیگری برای بچهها کند. زهرا و مریم با دستفروشی توی مترو خرج خودشان را در میآورند. باز هم دخل و خرجشان در اختیار خاله است. قیم نظارت دقیقی بر معیشتشان ندارد و جز در امانت داشتن سهمالارثشان کار دیگری نمیکند. خاله مانعی نمیبیند که حتی مانع باشگاه رفتن زهرا و مریم شود که «اگه کار نکنید نون مفت ندارم بهتون بدم».
ما آدمهای آرمانخواهی هستیم اما این جا سقف آرزوهایمان این بود که خاله به دخالت در اموال و معاش دختران اکتفا کند؛ ولی حاشیه، سرزمین آرزوها نیست. خاله زهرا را سهم پسرش میدانست و منتظر بود تا پسر از زندان آزاد شود تا زهرا را به عقدش در بیاورد. زهرا پناه دیگری نداشت. از وقتی چشم باز کرده بود، پناهش خانوادهی مادری بود و پناهگاهش در تصرف آنها. چارهی دیگری نداشت. نمیتوانست نه بگوید. پسرخاله از زندان آزاد شد و شد شوهر زهرا.
زهرا دیروز خودکشی کرد، با شش ورق قرص و بچهای در شکم. مددکارمان میگفت «توی بیمارستان میگفت «خدا کنه بچهام عقبافتاده شده باشه تا بتونم بندازمش». خاله همان موقع توی رویاش میخندید و میگفت «انشاالله که پسره». زهرا گفت «برم بیرون دوباره خودم رو میکشم».
زهرا امروز از بیمارستان مرخص شد. بیهیچ گونه نظارت رسمی و پیگیری قضایی و یا مددکارانه از سوی نهادهای مسئول در مورد دختر شانزده سالهی بارداری که خودکشی کرده است. هیچ کس نبوده که این عامل خطر را ببیند و در پی نجات دختر در معرض خطر برود. جسم دخترک را درمان کردهاند، سم از بدنش خارج شده و مرخصش کردهاند؛ بیتوجه به آنچه پیرامون دختر و در درون او است و او را وادار کرده مرگ را به زندگی ترجیح دهد. این عوامل خطر که زهرا را در وضعیت مخاطرهآمیز قرار داده برای هیچ کس اهمیتی ندارد.
زمان ازدواج، چهارده سالش بود. قانون، ازدواج دختر زیر سیزده سال را محتاج اجازهی دادگاه دانسته است. پدر و پدربزرگ پدریاش هم فوت کرده بودند. قانونا زهرا بیاذن و اجازهی هر شخص و نهادی و به تصمیم خود میتوانست ازدواج کند. کسی نبود که ببیند خاله دخترک را به عقد پسر سابقهدار خود درمیآورد. برای هیچ کس اهمیتی نداشت.
وقتی مادرش زندانی شد، یازده سالش بود. قانونی وجود نداشت که نهادی را موظف کند به دختران زنی زندانی که شوهرش هم مرده است سرکشی کنند و آنها را تحت نظارت و حمایت داشته باشند. شاید اگر لایحهی حمایت از کودکان و نوجوانان که هنوز در انتظار قانون شدن است آن موقع تصویب و اجرایی شده بود، زهرا و مریم به عنوان کودکان در معرض خطر شناخته میشدند؛ اما آن موقع چنین قانونی نبود، هنوز هم چنین قانونی نیست. خطری که در کمین زهرا بود برای کسی اهمیت نداشت.
وقتی در کودکی پلیس دستگیرش کرد، معلوم بود دخترکی که در این سن مواد حمل میکند بیش از آن که خطرناک باشد در معرض خطر است؛ اما رهایاش کردند تا به سوی سرنوشت محتوم خود برود. برای کسی اهمیتی نداشت.
وقتی از ازدواج کودکان سخن گفتیم، میخواستیم خطری را بشنوید که در کمین کودکی است که خود هنوز بیش از اندازه برای دفاع از خود و تصمیمگیری برای آیندهاش ضعیف است. میخواستیم بدانید گاه پدر و مادر صلاح کودک خود را نمیخواهند، گاه پدر و مادری وجود ندارند که صلاح کودک خود را بخواهند. نخواستند بشنوید. به بازی با اعداد مشغولتان کردند. ۱۳ را کردند ۱۸ و ۲۱ و از ازدواجهای نیاوران و ولنجک و توی تالار اقدسیه برایتان مثال زدند. خطر در کمین زهرا برای هیچ کس اهمیت نداشت.
بیشتر بخوانید:
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!