عشق شاید، در میان دستان یخ‌زده‌ی تو نهفته باشد!

دخترک با دسته‌گلی که تو دستش بود، دوید و رفت سمت ماشین شاسی‌بلند ردیف اول. نمیدونم سواد داشت یا نه؛ اما احتمالا اونقدر پشت این چراغ بوده که حالا بفهمه ۹۰ ثانیه به اضافه‌ی چند لحظه اِرور روی ثانیه‌ی ۴، حدودا چقدر زمان میبره. اول متوجه حضورش نشدن؛ اما دسته‌گل رز قرمزی که دستش بود به دادش رسید! انگشتشو کوبید به پنجره و با صدای نازکش گفت: «آقا، گل میخری؟ واسه عشقت گل میخری؟» کار خودشو کرد! نگاهی بین زن و مرد رد و بدل شد و شیشه‌ی پنجره اومد پایین… -آقا واسه عشقت گل میخری؟ ولنتاینه هاااا !

چه فرصت خوبی بود که جلوی دخترک، عشقش رو ثابت کنه! -همش چقدر میشه خوشگل خانم؟
تا پول رو بشمره و بده دستش، ۸۰ ثانیه‌ای گذشته بود. دخترک با خوشحالی داد میزد «ایشالا خوشبخت بشید» و می‌دوید سمت بلوار. چند تا از بچه‌های دیگه که دسته گل‌هاشون تموم شده بود، منتظرش نشسته بودن رو‌ی چمن. حیف که زمان کم بود، حیف که امشب چراغ اِرور نداد. میخواستم برم بهش بگم نمیدونم اصلا میدونی عشق چیه یا اینم مثل آرزو نمیدونی دخترکم! راستشو بخوای شاید منم درست ندونم! فقط همیشه اینطور فکر کردم که عشق اصلا چیز عجیب و غریبی نیست. عشق همیشه هست. فقط کافیه منتظر دیدنش باشیم. اگه منتظرش باشیم همین چراغ قرمزای حوصله‌سربر میتونن به من این مجال رو بدن که با تو هم‌صحبت بشم و دستای یخ‌زده‌ی تو، فرصتی بشن برای عاشقیِ من!

ولنتاین

۰ پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

Want to join the discussion?
Feel free to contribute!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *