خنده و خون
پروندههای_سوخته میخندد و چاقو میزند، یک یا دو بار؛ در خیابانی کوچک و کج و کوله که هوای خفهاش نفسها را میبلعد و مردمی خاکستری که با چشمانی از حدقه درآمده، مات ماندهاند به این معرکه خون و جنون. او که خنده بر لب دارد و چاقو در کف و نفس نفس میزند، خودِ من […]
