سخنان مرتضی کی‌منش در بیست و دومین همایش کوچه گردان عاشق

دیگر امیدوار نیستیم… امیدسازیم!

سخنان مرتضی کی‌منش عضو هئیت مدیره جمعیت امام علی(ع) در بیست و دومین همایش کوچه گردان عاشق

 

ساعت 3 نیمه شب است. خانه‌ای در یک محله فقیرنشین. دو جوان منتظر و مراقبند تا اگر سه دخترک ربوده شده سر چهارراه، با احتمال بسیار اندکی بتوانند از دست ربایندگان خطرناکشان فرار کنند، به این خانه، یعنی خانه ایرانی پناه آورند؛ چرا که آنها در صورت فرار، نمی‌توانند به خانه‌های خودشان بازگردند و بازگشت، به معنای مورد ضرب‌وشتم شدید قرار گرفتن توسط خانواده‌هایشان است.

ساعت 3 نیمه شب. این دو جوان از چه ساعتی آنجا هستند؟ از ساعت 10 شب و تا طلوع سپیده آنجا خواهند ماند تا شاید، شاید این بچّه‌ها بیایند… این یعنی مهر! یعنی عشق!

50 بار مراجعه یک دانشجوی بیست‌وپنج ساله به آموزش‌وپرورش منطقه که این بچه هفت، ده، یا دوازده ساله مرا ثبت نام کنید، او هیچ‌کس را در این جهان ندارد! این یعنی عشق! یعنی صبر!

دانشجویی درحال اپلای است که از ایران برود. با محلّات محروم آشنا می‌شود، درکنار یک کودک قرار می‌گیرد و با خود در محاسباتش می‌گوید: عدالت این است که من چهار یا پنج سال در کنار این کودک بمانم؛ چرا که من زندگی آسوده‌تری داشته‌ام؛ می‌خواهم کنار این کودک بمانم تا راهش را پیدا کند. هرچند که چهار یا پنج سال از هم‌دوره‌ای‌های خودم عقب بیفتم… این یعنی تعهد! یعنی درک مفهوم عدالت!

دانشجویی در اوج جوانی، در اوج تمناهای وجود یک انسان، آرزویش این شده که کودک من – در محله‌ای محروم – یاد بگیرد بدون ترس صحبت کند. کودکی که زیر میز می‌رود و جرأت ندارد صدایش را ذره‌ای بالا ببرد و آرزوی معلمش این شده که روزی بالاخره این کودک بلند حرف بزند. وقت می‌گذارد و با او تئاتر کار می‌کند. روزی که بعد از سه سال کوشش، تئاتری اجرا می‌شود و آن دختربچه ده ساله صدایش را بالا می‌برد و با صدای رسا می‌خواند: «به نام خداوند جان و خرد    کزین برتر اندیشه برنگذرد»، سرود می‌خواند، شعر می‌خواند و خفتگیِ دیروزِ صدایش، امروز به رهایی می‌رسد، بزرگ‌ترین خواسته مربی جوانش برآورده شده! این یعنی آرزو!

کلمات در جامعه ما مٌرده‌اند! اولین جمله‌ای که قصد داشتم صحبت‌هایم را با آن شروع کنم این بود: ما دیگر امیدوار نیستیم! بعد فکر کردم اصلا امید در ذهنیت امروز اجتماع ما به چه معناست و به دیگر کلمات هم فکر کردم. آیا باقی کلمات را درست فهمیده‌ایم؟ آیا این کلمات در زندگی روزمره ما زنده و جان دارند؟ آیا وقتی از عدالت صحبت می‌کنیم، از عشق، از مهر، از آزادی، از آرزو، از حق و از امید… آیا معنای اینها زنده است؟ آیا اصلاً وجود دارند؟

اینجاست که با اتفاقی تلخ مواجه می‌شویم. سالها مثلاً می‌بینیم که واژه «عدالت» بازیچه می‌شود یا کلمه «‌امید» بازیچه می‌شود و از خود می‌پرسم که آیا این کلمات اصولا دیگر معنایی دارند؟ اگر از عدالت و عشق صحبت کنیم، چون ذات انسان میل به خوبی و زیبایی دارد، طبیعتا باید جذب شود و مشتاق شنیدن باشد، اما می‌بینیم وقتی از این کلمات سخن گفته می‌شود، با نگاه‌های توخالی مواجه می‌شویم. انگار در ذهنمان می‌گوییم خب احتمالاً این اسم یکی از میدان‌های شهر است، یا عنوان رخدادی در قدیم، یا نام پله‌ای است که یکی ساخت و از آن بالا رفت!

بعضی کلمات در جامعه ما رنگ باخته‌اند، بعضی کلمات در جامعه ما بی‌حال  شده‌اند، بعضی کلمات در جامعه ما فوت شده‌اند، بعضی کلمات خسته شده‌اند، بعضی کلمات در جامعه ما تنها شده‌اند، بعضی کلمات در جامعه ما لگدمال شده‌اند، بعضی کلمات در جامعه ما بی‌حرمت شده‌اند، بعضی کلمات در جامعه ما نقاب شده‌اند، بعضی کلمات در جامعه ما پوستین شده‌اند، بعضی کلمات در جامعه ما خفّت شده‌اند، بعضی کلمات در جامعه ما رتبه بی‌جا پیدا کرده‌اند، بعضی کلمات در جامعه ما به دروغ آراسته شده‌اند، بعضی کلمات در جامعه ما به اشتباه پنهان شده‌اند، بعضی کلمات در جامعه ما به اشتباه عیان شده‌اند، بعضی کلمات در جامعه ما گُم شده‌اند!

بعضی کلمات در قلب ما نیستند، هرچه به دنبالش می‌گردیم نیست، بعضی کلمات در جامعه ما بی‌تپش است و بعضی بی‌جا می‌تپند، بعضی کلمات گردن افراشته‌اند و می خواهند گردنت را خورد کنند، بعضی کلمات بی‌رحم  شده‌اند، بعضی کلماتِ بی‌رحم متولد شده‌اند که هرچه به آنها می‌نگری نه معنایی، نه خدایی و نه حقیقتی در وجودشان نیست. بعضی کلمات متورم و حجیم شده‌اند، بعضی کلمات سقفِ کوتاهِ بالای سرِ ما شده‌اند و اجازه نمی‌دهند سر بلند کنیم. بعضی کلمات ما را کوتوله می‌کنند، بعضی کلمات ما را خالی می‌کنند، بعضی کلمات ما را می‌بَرند، بعضی کلمات ما را تهی می‌کنند، بعضی کلمات از ما بدشان می‌آید و بعضی کلمات هست که ما از آنها بدمان می‌آید، درحالی که روزی عاشقشان بودیم. بعضی کلمات دیگر به اندازه ذره‌ای به ما حرکت نمی‌دهد و بعضی کلمات طوری به ما حرکت می‌دهد که حیرت می‌کنی و می‌خواهی زارزار گریه کنی. بعضی کلمات در وجود ما نشسته، رسوب کرده، ریشه کرده و بوی بدی می‌دهد، بعضی کلمات بو گرفته‌اند و بعضی کلمات، عطرِ دروغین گرفته‌اند.

این وضعیت کلمات در «جامعه» است، حال به سراغ کلمات در «حاشیه» برویم. در حاشیه شهرها، در ایران و در تمام دنیا، بعضی کلمات قرن‌هاست مُرده‌اند. کلمه پدر در حاشیه، خیلی وقت‌ها معنا ندارد، کلمه مادر در حاشیه معنا ندارد. شاید تنها کلمه «والدین» تولیدکننده یک عدد کودک است که باید او را سر چهارراه بفرستند! تولیدکننده یک خانواده که باید برای هزینه مواد به بردگی گرفته شوند! بعضی کلمات تهی شده و نجات‌بخش نیست. آیا به این فکر می‌کنیم و دغدغه‌ای داریم که کودکی در حاشیه فقیرنشین، وقتی کلمه خدا را می‌شنود، چگونه باید به نجات فکر کند؟ در واقع چگونه باید به این فکر کند که خداوند نجات بخش من خواهد بود؟

یک لکه سنگین و تلخ بر قلبم است که هیچ‌وقت برایم حل نشده و آن جوابی است که درباره اعتیاد نوزادان و کودکان از عده‌ای می‌شنویم. بزرگترین ظلم به دین، حقیقت و خدا این است که بگوییم این آزمایش الهی برای آن کودک است! چرا کلمات را قلب می‌کنیم؟ چرا دینِ حقیقت را دور می‌کنیم؟ چرا مردم را ذلّه ‌می‌کنیم با این سخنان؟ رفع مصیبت اعتیاد کودک، یک مسئولیت مشخص بر عهده تک‌تک ما و ارگان‌های مسئول در ایران و تمام جهان است. ما هستیم که باید این بار را از دوش نوزاد برداریم. چرا هر جا که مسئولیت‌پذیری نیاز است و ما غایب هستیم، انجام کار را به مفهومی به نام خداوند حواله می‌دهیم؟

این کلمات در حاشیه، رنگ‌ورو باخته‌اند. مهر از بین رفته است و ریشه اعتماد سوزانده شده. چگونه کودکی که پدرش به او تعرض کرده، می‌تواند به این جهان اعتماد کند؟ از خود بپرسیم چرا کمتر پیش می‌آید کودکی در خیابان از ما بخواهد او را به خانه خود ببریم؟ جواب خیلی ساده است، چون با خود می‌گوید کاری که پدرم با من می‌کند، غریبه به مراتب بدتر از آن را بر سرم خواهد آورد! پس هر روز به همان خانه وحشت برمی‌گردم و همان خانه وحشت، برایم امن‌تر است!

حال سوال اینجاست که چه باید کرد؟ ما چرا اینجاییم؟ جمعیت امام علی برای چیست؟ این حرکت به چه معناست؟ در این شب قدر به این کلماتِ سوخته و خراب و بی‌رنگ‌ورو فکر کنیم. این کلمات را پیش روی خود بگذاریم و یک‌به‌یک اسامی خداوند را بر آنها بخوانیم و پاکشان کنیم، یک‌به‌یک خاطرات الهی‌مان در کنار کودکان در جمعیت امام علی را به یا آوریم و این کلمات را پاک کنیم.

به همان نیمه شب برگردم که درِ خانه‌ای در محله‌ای فقیر تهران باز است و چند دانشجو منتظر بچه‌هایی هستند که سر چهارراه دزدیده شده‌اند و برای انواع و اقسام سوءاستفاده‌ها به خانه‌ای برده شده‌اند. یک در هزار ممکن بود که این بچه‌ها بتوانند فرار کنند، اما برای همین یک در هزار بود که این عزیزان ایستاده‌اند و انتظار می‌کشند. این را هم بگویم که از لحظه ناپدید شدن بچه‌ها، تمام اقدامات لازم برای یافتن بچه‌ها انجام شد و بی‌نتیجه مانده بود.

این ایستادن عاشقانه به انتظار در دل شب، با آن احتمال ناچیز، یعنی چیزی زنده شده، یعنی کلماتی در جایی به نام جمعیت امام علی زنده شده‌اند. بعد از بیست سال تلاش شبانه‌روزی جمعیت، بعد از سه دهه تلاش شبانه‌روزی شارمین میمندی‌نژاد و دو دهه تلاش زهرا رحیمی و سایر اعضا که اگر بخواهم یک‌به‌یک نام ببرم هزار شب نیاز است تا این اسامی عزیز گفته شود، با همت بلند این افراد است که معنای بعضی کلمات، ذره ذره در یک جمع کوچک از نو ساخته شده.

در کامنت‌های همین لایو، لحظاتی پیش دیدم دوستی گفته بود که «این فقر نتیجه دولت‌های لیبرال شماست»!! و من معنای این حرف را اصلا متوجه نمی‌شوم؛ چرا که در جمعیت امام علی، از هر طیف فکری، از هر سلیقه و هر نوع نگاهی، آدم‌های عاشق حضور دارند و اینجا متعلق به یک طرز فکر یا ایسمِ خاصی نیست و می‌خواهم بگویم چرا با این برچسب‌ها، با این کلمات عاجز و بی‌توان، خود را از یک فضای انسانی که ثروت این جامعه است، محروم و دور می‌کنید؟ مجددا با افتخار می‌گوییم در این جمع از همه طیف افکار، همه طیف انسان، همه هموطنان و هم‌نوعان رفت‌وآمد و حضور داشته‌اند و عشق ورزیده‌اند. در تمام این سال‌ها، آدم‌های گوناگونی، که همگی در نقطه اشتراکِ آدمیت توافق داشتند، در این جمعیت، بودند، هستند و انشاالله در آینده هم خواهند آمد. این یک سرمایه است. مثل اینکه بگوییم حکیم ابوالقاسم فردوسی متعلق به چه گروهی است؟ این حرف چندان معنایی ندارد؛ چون فردوسی سرمایه اجتماعی مملکت است. جمعیت امام علی هم یک سرمایه 20ساله است؛ فردوسی در قد و قامت خود و جمعیت امام علی نیز در قد و قامت خود. پس با این کلمات، با این برچسب‌ها خودمان را گول نزنیم، خودمان را از هم دور نکنیم. قلب تک‌تک اعضاء جمعیت پر از عشق است، ما نفرت را نمی‌فهمیم، چراکه این‌قدر کودکان ما عظیم  و زیبا هستند که وجود آدمی را از نفرت خالی می‌کنند. ما باید فکر کنیم تا بفهمیم چگونه متنفر باشیم! نسبت به کسی که آزار می‌دهد، شایعه می‌سازد، دروغ می‌گوید، تهمت می‌زند، به حرف‌هایت گوش نمی‌دهد، اجازه دفاع برابر به تو نمی‌دهد، در تریبون میلیونی صحبت می‌کند اما طبق قانون به تو یک تریبون برای صحبت مساوی نمی‌دهد، اما با این حال، من نمی‌توانم از اینها متنفر باشم. به عکس، دل ما برایشان می‌سوزد، احساس می‌کنیم آدم‌ها با کلمات مُرده‌شان که در ابری بالای سرشان است و هر روز خسته و تکراری به سر کار می‌روند و می‌آیند، یا سر کار نمی‌روند، یا فساد می‌کنند یا نمی‌کنند، یا زندگی معمولی دارند یا زندگی کاخ‌نشینی دارند… اینها با این کلمات مَرده‌شان چه می‌کنند؟

و این گوشه می‌بینی که آرام‌آرام یک جمعی آمده که هر کلمه را مانند آجری، یک‌به‌یک می‌سازد و تعریف می‌کند. این «عدالت» است، این «عشق» است، این «مهر» است، این «امید» است. بدان این یکی آجر که نباید هرگز در این سنگ بنا باشد، «ریا» است،! این را دور بینداز و به هزار تکه خوردش کن. این آجر ظاهرفریبی، تمسک و تظاهر به دینداری است، اجازه نده به ساختارت وارد شود. آنهایی که این آجر در بنایِ وجودشان نشسته، درحال آزارند، هم خود را آزار می‌دهند، هم خانواده‌شان را، هم محلّه و شهر‌شان و هم یک ملّت را… این آجر را نگذار! این آجر را بگذار: «صداقت»! «شفافیت» را بگذار.

کارنامه جمعیت امام علی عین روز روشن است، می‌دانیم که روشن است و می‌دانند که روشن است. و قلب ما از این به درد می‌آید که مملکت ما و فرزندان سرزمین ما که می‌توانند با این جمعیت آینده داشته باشند، فردا داشته باشند، فرزندان خود شما که امروز به ما تهمت می‌زنید و فحاشی می‌کنید، روزی روزگاری شاید از دینداری شما زده شوند، کما اینکه آثارش را می‌بینیم، شاید فرزندان خودِ شما که این جمعیت را دشمن می‌پندارید، قبل از اینکه به مرحله انفجار برسد، شاید بگوید یک نگاه عاشقانه، عالمانه و دوست‌داشتنی و عادلانه‌ای هم به نام جمعیت امام علی هست، بگذار این را هم تجربه کنم. چرا باید اینها از چنین سرمایه‌ای محروم شوند؟

چقدر اعضائی داشتیم که آمدند و هیچ تصوری از دین و دینداری نداشتند یا علاقه‌ای نداشتند، اما در طول زمان شیفته مرام مولا علی شدند. اگر ما این ثروت را امروز ببینیم، حفظ کنیم و پای آن بایستیم، ایران ما فردای زیبایی خواهد داشت. به راحتی نگوییم که این جمع هم منحل شد و دیگر گذشت و تمام شد! خطاب من به همه عزیزانی است که می‌شنوند و هیچ عقیده و سلیقه‌ای را مجزا نمی‌کنم، چراکه ما عین همیم و کلماتِ آلوده و بیمار، ما را از هم دور کرده‌اند و مدفون شدن کلمات زیبا و حیات‌بخش است که باعث شده یکدیگر را پیدا نکنیم.

ما امیدوار نیستیم، الان می توانم این را قطعی بگویم! شاید پیش از اتفاقات سال 99 می‌گفتم امیدواریم، اما بعد از آن، ما دیگر امیدوار نیستیم. امید به معنی حقیقی کلمه را می‌گویم. اما حالا تلاش می‌کنیم امیدساز و امیدآفرین باشیم. امروز در صحبت‌ها، به کودکانمان که در رشته روباتیک مقام اول کشوری گرفتند، اشاره شد و می‌پرسم این کودکان به کجا نگاه کرده‌اند که امید گرفته‌اند؟ به جمعی و به کسانی که آجربه‌آجر می‌خواهند خانه امیدی بسازند! بله! این جمع دارد امید را تولید می‌کند. با تکرارِ پوچ واژه امید، دروغ نمی‌گوید، بلکه در عمل عاشقانه خود، امید را می‌سازد.

بنابراین من سعی می‌کنم و ما سعی می‌کنیم امید را بسازیم. ادعایی هم در مورد آن نداریم، ولی به خروجی کار خود نگاه می‌کنیم: رهاشدن بیش از 50 انسان از چوبه دار، 6000 هزار کودکی که امن و امانی در خانه‌های ایرانی یافته‌اند، نمی‌گویم تمام مشکلاتشان حل شده، اما زندگی آنها تغییرات خوبی کرده، و نزدیک هزار مادر که محلی برای کار پیدا کرده‌اند و هزاران دانشجو که اینجا برایشان تکیه‌گاهی برای دین و راه حق و حقیقت شده.

۰ پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

Want to join the discussion?
Feel free to contribute!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *