خون خونمان را می‌خورد!

در تشییع کودکانه‌های این سرزمین، قهقهه‌ی مستانه‌ی نامردمان به گوش می‌رسد!

حرف‌ها و کلمه‌ها تن به نوشتن نمی‌دهند؛ چرا که این روزها و این سال‌ها هر چه قدر به جانِ کاغذها، روزنامه‌ها، مقاله‌ها، کتاب‌ها، وبسایت‌ها و صفحات شخصی‌مان از درد جانکاهِ کودکان شهرمان ریختند، انگار نه انگار!
خون خونمان را می‌خورد.

سال‌ها است پناه گرفته‌ایم در آغوشِ فرزندانِ شهرمان؛ فرزندانی که از کودکی، سهمشان نه شناسنامه‌ای است، نه مدرسه‌ای و نه حتی لقمه نانی…
خون خونمان را می‌خورد.

وقتی کودکی نحیف را سر بر زباله‌ها فرود آورده می‌بینیم که می‌جورد و می‌جورد با دست‌های ظریفش، با نفس‌های تند تندش، با چشمان زیبایش! بلکه پیدا کند پسماندِ زباله‌های ما را و پُر کند گونی بزرگی را که بر شانه‌های کوچکش تحمیل شده.
خون خونمان را می‌خورد.

نگاهِ پر از بهت و بغضِ پسر بچه‌ی زباله‌گرد در این فیلمِ تلخ، چه آواری بود که بر سرمان خراب شد؟
هنوز زمین‌گیریم از تصاویر خون و وحشت خیابان‌هایمان، چه تصویر دردناکی‌ست سقوط پسر بچه توسط دستانی سادیستیک به درون سطل زباله، که نمکی شد بر زخم‌های عمیقمان!
خون خونمان را می‌خورد.

از دیدن تصویر مشمئزکننده‌ی جوانی که پسر بچه‌ی زباله‌گرد را دست‌خوش تفریح حقیرانه‌ی خود کرده و خنده‌های لااوبالی‌اش را به سمت دوربین روانه می‌کند.
خون خونمان را می‌خورد‌.

از داشتن چنین مردمانی که عادت کرده‌اند به قد کشیدن و بزرگ شدن کوکانی در کنار سطل‌های زباله.
خون خونمان را می‌خورد.

از مسئولینی که در سایه‌ی سومدیریت‌شان، مشتی پیمانکار با رابطه‌ها و ضابطه‌هایشان، میلیارد میلیارد از مافیای طلای سیاه به جیب می‌زنند.
خون خونمان را می‌خورد…

در یک سال گذشته طی جلسات متعدد با مسئولین از مرحله‌ی انکار حقیقت‌های تلخ مربوط به شرایط دردناک کودکان زباله‌گرد و سواستفاده‌ی پیمانکاران شهرداری از ایشان، به قول‌هایی برای حل این آسیب رسیده‌ایم؛ اما هیچ‌کدام از این قول‌ها عملیاتی نشده و اتفاقی نیفتاده است؛ حتی تغییر مدیریت شهری باعث نشده در وضعیت این کودکان تغییری ایجاد شود؛ قول شناسایی برای مراکزی که کودکان را به کار می‌گیرند یا آیین‌نامه‌های ساماندهی اجرایی نشده است. به نظر می‌رسد این مافیای عظیم زباله که توسط پیمانکاران شهرداری مدیریت و یا اجرا می‌شود انجام هر گونه اقدامی برای کاهش و حذف زباله‌گردی کودکان را مانع کرده است.

 


سقوط یک کودک به پرتگاه بزهکاری - طراح: سبحان مسلمی

طراح: سبحان مسلمی

این‌بار بیایید این طرح را از پایین به بالا نگاه کنیم! انگار که داریم فیلم را به عقب برمی‌گردانیم! این که ما در کدام بخش این پازل می‌توانیم خود را بگنجانیم و سقوط ذهن خسته و درمانده‌ی یک کودک به پرتگاه بزهکاری را مانع شویم؟

سقوطی که پله پله و ذره ذره با همراهی جامعه رخ می‌دهد:

طرد از خانه و کار کردن در کودکی
طرد شدن حتی از خیابان و جمع‌آوری در طرح‌های بی‌سرانجام
طرد از بهزیستی و بازگشتن به شرایط وخیم گذشته
طرد شدن حتی از ذهن جامعه، انفجار خشم فرو خفته و افتادن در پرتگاه بزهکاری

در جایی از این زنجیره‌ی طرد، وارد شویم و این زنجیره‌ی سرشار از زشتی را بشکنیم.

 

 

۰ پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

Want to join the discussion?
Feel free to contribute!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *